مختصری از زندگینامه حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها نـام شـریـف آن بـزرگوار فاطمه و مشهورترین لقب آن حضرت ، ((معصومه )) است . پـدر بـزرگوارش امام هفتم شیعیان حضرت موسى بن جعفر (ع ) و مادر مکرمه اش حضرت نجمه خاتون (س ) است که آن بانو مادر امام هشتم حضرت على بن موسى الرضا(ع ) نیز مى باشد، لذا حضرت معصومه (س ) با حضرت رضا (ع ) از یک مادر هستند. ولادت آن حـضـرت در روز اول ذیـقـعده سال 173 هجرى قمرى در مدینه منوره واقع شده اسـت . دیـرى نپایید که در همان سنین کودکى مواجه با مصیبت شهادت پدر گرامى خود در شـهـر بـغـداد شدند، لذا از آن پس تحت مراقبت و تربیت برادر بزرگوارش حضرت على بن موسى الرضا(ع ) بزرگ شدند. در سـال 200 هـجـرى قـمـرى در پى اصرار و تهدید مأمون عباسى سفر تبعید گونه حـضـرت رضـا(ع ) بـه مـرو انـجـام شـد و آن حـضـرت بـدون ایـنـکـه کـسى از بستگان و اهل بیت خود را همراه ببرند راهى خراسان شدند. ادامه مطلب...
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
چهارشنبه 90 تیر 15 , ساعت 12:26 عصر
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
چهارشنبه 90 فروردین 24 , ساعت 7:33 عصر
به نام خدای مهربون من(کربلایی سجاد) و اصغر عمو و عمو عباس ارضی و عمو طاهرخوش ساروی و کربلایی علیرضا رفته بودیم نجف زیارت آقا امیرالمؤمنین (ع) . سفر معنوی و خوبی بود . داخل هتل می خواستم نماز مغربمو بخونم که دیدم اصغر عمو اومد کنارم و شروع کرد به نماز خوندن . سوره حمد رو خوند . بعدش سوره توحید و آیة الکرسی رو خوند . اول فکر کردم اشتباه شنیدم ! صبر کردم رکعت دوم نمازشو بشنوم . دیدم دوباره همون سوره ها رو تکرار کرد .
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
دوشنبه 90 فروردین 22 , ساعت 11:55 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم
کوفه بودیم و با کاروانمون برای دیدن خانه حضرت علی (ع) به اونجا رفتیم . اصغرعمو که تو مسیر برای خودش دشداشه عربی خریده بود ، اونو
گذاشت داخل اتوبوس . همه رفتیم زیارت. موقع برگشت اصغرعمو زودتر از همه رفته بود داخل اتوبوس ! من و عمو طاهرخوش و عمو عباس و
کربلایی علیرضا که به خاطر پیرزنی که از اتوبوس جا مانده بود ، آروم آروم و با تأخیر راه می اومدیم ؛ دیدیم که راننده اتوبوس برای اینکه مثلا ما رو جریمه کنه حرکت کرد که ما دنبالش بدو کنیم !! ما هم نامردی نکردیم ؛ خیلی راحت یه تاکسی مجانی گرفتیم و با تاکسی رفتیم دقیقا
روبروی اتوبوس سد راه کردیم . اون هم مجبور شد بایسته . دهان ها باز مونده بود . باورشون نمیشد که ما اینجور حالشونو بگیریم !
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 12:2 عصر
به نام خدا 5/11 85 خدمت آقای چیگل معاون زندان اردوگاه بودم با هم صحبت می کردیم. ناگهان شاطر بدبخت بیچاره با دماغ شکسته که به اندازه ی جاده هراز باز و گشاد شده بود وارد شد ، موضوع چی بود حالا برایتان خواهم گفت : مهدی مرعی سرباز وظیفه اهوازی بایک مشت دماغ بدبخت را برای شام آبگوشت سربازان آماده کرد . اما حق مهدی مرعی اینه که داخل آسایشگاه سربازان زیر کمد ها موشهای خاکستری قشنگ که با چشمان سیاه و با مزه خودم نگاه کرده بودم ، به همراه مادر و شش فرزند قشنگ و کوچکشان در داخل پوتین جا خشک کرده و تولید مثل و زندگی خصوصی و عاطفه ای را شروع کرده بوده اند مثل این حیوان های زبون بسته که در حقشان نمودتوسط صیحه آسمانی می سوزاندنش.
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 11:54 صبح
بسم الله الرحمن الرحیم روز چهارم، چهارشنبه 4/11/85 امروز بالنسبه روز بسیار روز آرامی در پیش داشتم چرا که زیاد خیلی خسته کننده برایم نبود . دو دانشجو هم آزاد شدند ، بقیه هم از پشت میکروفون صدا می زدند فلانی ملاقات ، فلانی ملاقات ، فلانی آزادی ، هر چه سریع تر به افسر نگهبانی . فلانی آزادی چرا زود نمی آیی ؟ آخه بیچاره یک دوره کوتاه از زندگی اش را در کنار تخت های 3 طبقه با دوستان باحال گذرانده ، دلش نمی آمد که از آنجا جدا شه . تازه دوستان هم هنگام خداحافظی با صد صلوات و روبوسی او را بدرقه می کردند خود مانیم طرف انگار یا می خواهد به سفر قندهار برود یا به سفر خانه خدا .
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
سه شنبه 89 اسفند 24 , ساعت 12:7 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم سه شنبه 3/11/1385 روز سوم محرم امروز کُبری 11 به محل کار نیامده او با یک قیافه بلند و چشم آبی رنگ و از برو بچه های فارس « شیراز » تخت جمشید و از نژاد ایرانیان اصیل ، مجرد و زندانیار و خیلی دوست داشتنی ، نادر حسن زاده را می گویم . کراتین خورده ، سنگ کلیه اش عود کرده ، چند روز مرخصی برایش زده بودند . پسر خوبی است . با حال مثل دوستانش کمالی ، نجفی ، سید کریم سجادیان که هر پنج نفر بچه های خوب شیرازی هستند . شفای نادر را از آقا امام حسین (ع) خواستارم . صبح با صحنه عجیب و غریبی روبرو شدم همان مرد دیروزی که خودزنی کرده بود سالم شده مثل ببر و پلنگ برای خودش راه می رفت ، تازه بعد از ظهر هم آزاد شده بود اما بدبخت آن زن که شوهر بی غیرتش ، غیرت زن را در جلوی بقیه خُرد و خمیر کرده بود .
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
دوشنبه 89 اسفند 23 , ساعت 6:26 عصر
به نام خدا دوشنبه روز دوم محرم کاروان امام حسین (ع) وارد سرزمین کربلا شده بود ، دشمن هوای جنگ ، کشته شدن و به شهادت رساندن امام حسین (ع) را در سر می پروراند . عاقبت شومی در انتظار دشمنان آل محمد (ص) بود .
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
دوشنبه 89 اسفند 23 , ساعت 6:12 عصر
بسم الله الرحمن الرحیم روز اول ساعت 30/9 شب تاریخ 30/10/1385 برای رفتن به ایلام ، سوار اتوبوس های کرمانشاه در ترمینال قم شدم . ساعت 30/4 صبح وارد کرمانشاه شده از آنجا به ترمینال راه کربلا ، سپس سوار ماشین های پژو ایلام شدم . نماز صبح را ساعت حدود 7 در نزدیکی ایوان پمپ بنزین خواندم . ساعت حدود 8 به محل تبلیغ که با استقبال کارکنان و سربازان روبرو شدم . ساعت 10 خودم را به اداره کل زندان های ایلام معرفی که در آنجا مسئول امور فرهنگی حاج آقای منصوری و حاج آقای پیری مسئول اردوگاه با گرمی تمام مرا در آغوش گرفته من شرمنده آنان شده بودم .
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
یکشنبه 89 اسفند 15 , ساعت 6:31 عصر
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]
لیست کل یادداشت های این وبلاگ |
سه شنبه 90 مهر 19 , ساعت 1:0 صبح