سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، کریم است و کَرَم را دوست می دارد، خوهای والا را دوست می دارد و خوهای پست را ناخوش می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
 
شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:55 عصر

                 بسم الله الرحمن الرحیم

سلام دوستان . این ها خاطراتی است که درسال 88 در مورد کتاب قبله هفتم که در همدان برایم اتفاق افتاده رو براتون به طور خلاصه وار عرض می کنم:

 ساعت 8 صبح 25/7/88 از منزل به سمت محل درس به راه افتادم . ساعت 5/8 بود که زنگ گوشی موبایلم به صدا در آمد .

از همدان بود . خانمی که بعد ها فهمیدم سرکار خانم حیدر پور نام داشتند با من تماس گرفتند و گفتند کتاب قبله ی هفتم پرسش های شما و پاسخ های امام رضا علیه السلام در هفتمین جشنواره کتاب سال رضوی و دومین دوره انتخاب سال کتاب رضوی استان همدان برگزیده شد وشما باید در تاریخ 2/8/88 به همدان تشریف بیاورید.

آن روز خیلی خوشحال بودم که کتاب قبله هفتم به لطف و عنایت خدا و امام رضا علیه السلام برگزیده شد ؛ چرا که حدود یک ماه قبل کارت دعوت از طرف وزارت فرهنگ و ارشاد همدان به منزل ما ارسال شد و من یک نمونه از آثارم را برای آنان نفرستاده بودم . می دانید چرا ؟ چون سال قبل تایپ شده کتاب را فرستادم و مورد قبول واقع نشد و از آن طرف هم نور چشمی و روابط و.... نوبت به ما نمی رسید و نمی دانم چرا امسال نوبت به ما رسید . باز هم خدا را شکر می کنم . شماره ای که آنان با من تماس گرفته بودند را در موبایلم سیو و ذخیره نمودم تا در مواقع ضروری با آنان تماس داشته باشم ...

دو روز بعد یعنی دوشنبه با خانم حیدر پور تماس گرفتم و گفتم حالا که کتاب برگزیده شد آیا خانواده ام را هم می توانم بیاورم یا نه ؟ ایشان هم در جواب به من گفتند باید با مسئولین صحبت کنم و جواب را به شما اطلاع می دهم .

روز چهار شنبه دوباره تماس گرفته و فرمودند که آنها گفتند نمی شود ، ولی امیدوار باشید و تا این موقع به خانواده ام چیزی صحبت نکرده بودم . خانم حیدر پور دوباره تماس گرفتند و گفتند آن ها 50 50 هستند ولی شما خانواده را بیاورید . به ایشان گفتم هزینه هتل با تمام غذا و امکانات چند می شود ؟ و ایشان به من گفتن فردا جواب خواهم داد .

روز 5 شنبه خانم حیدر پور تماس گرفته ، فرمودند ، هزینه هتل دو شب غذا ، حدود هفتاد هزار تومان است و من هم به ایشان گفتم اشکالی ندارد اگر اداره قبول کردند که چه بهتر ، و گرنه از جیب مبارک خودم می دهم . شنبه 2/8/88 ساعت یک بعد از ظهر همراه خانواده از منزل به سمت ترمینال حرکت کردیم . ساعت 5/1 سوار اتوبوس ولوو به سمت همدان ، پایتخت تمدن ایران زمین که واقعاً میدان امام آن جای جذاب و قشنگ و زیبایی بود و تا به این سن و سال که رسیده بودم و حدود 20 22 استان را هم رفتم . چنین معماری زیبایی تا به حال به چشم خود ندیده و لذت نبرده بودم حتی به شمال خودمان مازندران که به معماری قشنگ آن جا نمی رسید ، البته شمال زیبایی بهشت را دارد و همدان زیبایی کاخ و ساختمان های قشنگ ، خلاصه سر شما را به درد نیاورم . ساعت 5/5به ترمینال همدان رسیدیم . ماشین های دربستی هر کدام یک کرایه ای را می گفتند یکی از با انصاف ها پیشنهاد هزار تومان داد که بدون چک و چونه سوار شدیم . هم ارزون بود و هم هوای آنجا بارانی بود و باید تا سرما نخوردیم می رفتیم .

رسیدیم به هتل بین المللی باباطاهر ، هتلی که به ظاهر خیلی قشنگ بود اما در باطن ایراد هایی داشت که در جای خود ، از آن بحث و سخن به میان می آورم .

وارد هتل شدیم ، کارمند های هتل خیلی تحویل مان گرفتند وقتی به سمت حسابداری رفتیم، گفتند فقط شما در لیست مهمان هستید وخانواده جزو لیست نیستند . به آنان گفتم مسئول اداره شان کیست و کجاست که با آن ها صحبت کنم و او هم گفت آقای احمدی ، الان این جا بودند و رفتند و نیم ساعت دیگر می آیند .

من هم از فرصت به دست آمده ، رفتم به طبقه زیرزمین نمازخانه ، نماز مغرب و عشا را خواندم . حالا نگو که خانم هم پایین آمد و کمی ناراحت موضوع چیه ( موضوع این بود که حسابداروقتی برگشت و گفت خانواده شما جزو لیست مهمان نیستند باید بدون غذا ، شبی هفتاد هزار تومان بپردازید و من گفتم که حالا این طوری و خانواده هم ناراحت نشوند ، ملی کارت را در آوردم و گفتم بفرمایید از حساب موجودی در این کارت کم کنید که خوشبختانه دستگاه هم قبول نکرد و کارت خودم را پس گرفتم). ایشان هم موضوع پول هتل را یاد آوری نمودند و من هم به او دلگرمی و خوش بینی می دادم .

نیم ساعت نشستیم و تمام مردمی که آنجا بودند ما را تماشا می کردند و ما شده بودیم تابلوی هتل . خدا برای هیچ بنده مسلمانی نیاورد . خیلی پیش خانواده ام شرمنده شدم . لحظه ی سختی بر من گذشت  انگار چند روز مرده بودم .

معذرت می خواهم رفتم دست به آب . خانم زنگ زدند و گفت مرا به ترمینال بفرست و بروم قم . من سربار تو شدم مرا ببخش  و داشت می رفت که به او گفتم حالا که این طوریه ، ما بریم یک مسافر خانه ، و شب را آنجا بگذرانیم و صبح با هم برویم قم . من نه تشنه جایزه هستم و نه تشنه لوح . چون سال گذشته مولف و نویسنده برتر استان خودم یعنی مازندران شدم و برایم زیاد تاثیری نداشت خدا می داند که رضایت زن و فرزندم بالاتر از این ها بود .

تو هوای بارانی شدید آن شب ، هر طوری بود ماشینی را دربست اجاره کرده و به طرف مسافرخانه ای که در میدان امام خمینی ( ره ) داشت رفتیم . مسافر خانه بدی نبود، اما داخل اتاق که می رفتی بوی بد سیگار و ... آدم را اذیت می کرد . حالا داستان مسافرخانه که چطور ما را قبول کرد و می گفت شما زن و شو هر نیستید باید شناسنامه داشته باشید و کارت ملی را قبول نمی کرد ، بماند که آن داستان مفصل و جداگانه ای را می طلبد .

به خانم گفتم می خواهم برم بیرون کاری دارم . بیرون آمدم به 118 زنگ زدم و شماره هتل را گرفتم و بعد از چند دقیقه ، با خانم صحبت کردم و گفتم آقای احمدی نیامدند و در جواب گفتند هنور نیامده اند و من شماره آقای احمدی را از ایشان خواستم که لطف فرمودند به من دادند و من با آقای احمدی تماس گرفتم و گفتم موضوع از چه قراره و حالا مهمان نوازی شما ، و موضوع مکالمه من با خانم حیدر پور را نیز به ایشان عرض کردم که لطف فرموده به من گفتند همه این ها حل می شود و شما یک ساعت دیگر یعنی ساعت 5/8 بیا هتل و ما در خدمت شماییم و از شما پوزش می طلبیم و ان شاء الله ما از شما پذیرایی گرمی می کنیم و الحق والانصاف مهمان نوازی های همدانی ما را به حد وجد و کمال رسانده بود . دست همه درد نکند .

تو این فرصت یک ساعته ، به داخل شهر رفتیم و گردش نمودیم به بازار چه ، پاساژ و ... نگاهی انداخته و لذت می بردیم علی الخصوص نماهای دور میدان امام خمینی ( ره ) که واقعا جذاب و بسیار دل نشین بود .                                                     

ساعت 5/8 به همراه خانواده وارد هتل شدیم ولی خبر از آقای احمدی نبود و ما هم شدیم تابلوی چند نقش و نگار مسافران و کارمندان هتل . یکی از آقایان که نماینده فرمانداری بود فکر کنم آقای سارمی زاده یا سارمی ، ایشان موضوع را دریافتند و با آقای احمدی تماس گرفتند و فرمودند حدود نیم ساعت دیگر می آیند که سرانجام آقای احمدی تشریف آوردند و به کارمند و حسابدار هتل فرمودند که من و خانواده ام را اتاقی داده و در آن جا بمانیم . و تمامی هزینه ها را هم خود اداره فرهنگ و ارشاد استان متقبل نموده است .

وارد اتاق شدیم اتاقی کوچک ، نقلی، سه تخت خوابه ، تلویزیون و یخچال دار ،حمام ، اما دو ایراد در این ( هتل ) اتاق : 1 نداشتن دستشویی اسلامی ایرانی . یعنی توالت های منزل خودمان که معذرت می خواهم باید لخت شوی و ... دستشویی آن فرنگی بود . ما را چه به فرنگی . تو ایران حداقل در کنار دستشویی ایرانی ، فرنگی باشد نه این که بعضی ها اصلا نمی دانند چطوری ... ( بقیه حرفها خوب نیست آدم بزنه ، خودتون تا آخرش رو بخونید).  

به خانم گفتم شام که نخوردیم بیا بریم پایین شام بخوریم . جای شما خالی ، هر چه می خواستی می توانستی بخوری ولی ما که به بادمجان و کدو و گوجه و تخم مرغ و قیمه و قورمه سبزی و ماکارانی علاقه داشتیم و یک عمر خورده بودیم غذای آن جا ، هیچ مزه ای نداشت مگر آن که به شکمت بگویی دو سه روز غذای متفرقه بخور تا بعدا بریم سر جای اولمان یعنی همان غذاهای خانگی . البته چنین هم بود که از روز اول مریض شدن سنگین خانم همانا و افتادن و غذا نخوردن همانا .

غذا را جای شما خالی نوش جان کردیم و آمدیم اتاق . کمی با بچه بازی کردم . کربلایی علیرضا تا بحال آنقدر روی تخت ها بازی   نکرده بود . خیلی خوشحال از این که فرصت بدست آمده را مغتنم و من هم چیزی به او نمی گفتم .

قرار بود که ساعت 9 صبح حرکت کنیم و صبحانه ساعت 7 بخوریم که ما صبح دیر بیدار شدیم یعنی بعد از نماز صبح که حدود ساعت 5 5/5 خواندیم خوابیدیم و ساعت 45/8 بیدار شدیم و ساعت 9 حرکت به سوی سالن همایش .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ