سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانش را فراگیرید که فرا گرفتنش، حسنه است . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
 
چهارشنبه 90 فروردین 24 , ساعت 7:33 عصر

                             به نام خدای مهربون

من(کربلایی سجاد) و اصغر عمو و عمو عباس ارضی و عمو طاهرخوش ساروی و کربلایی علیرضا رفته بودیم نجف زیارت آقا امیرالمؤمنین (ع) . سفر معنوی و خوبی بود . داخل هتل می خواستم نماز مغربمو بخونم که دیدم اصغر عمو اومد کنارم و شروع کرد به نماز خوندن . سوره حمد رو خوند . بعدش سوره توحید و آیة الکرسی رو خوند . اول فکر کردم اشتباه شنیدم ! صبر کردم رکعت دوم نمازشو بشنوم . دیدم دوباره همون سوره ها رو تکرار کرد .

صبر کردم نمازش تموم بشه که بهش بگم نمازت اشتباهه . بالاخره نماز اصغرعمو تموم شد . همین که داشتم بهش می گفتم نمازت اشتباهه ، سروکله بچه ها پیدا شد . اونها هم شنیدم که من به اصغرعمو چی گفتم . بچه ها شروع کردن به سؤال کردن که قضیه چیه ؟ خود اصغرعمو خیلی با احساس و آرامش شروع کرد به گفتن که من چون فکر می کردم نماز واجب با نماز مستحبی فرقی نمیکنه ، ندونسته تو نماز واجبم بعد توحید ، آیة الکرسی می خونم ! عمو عباس و عمو طاهر و کربلایی علیرضا هم با شنیدن کلمه آیة الکرسی نامردی نکردن و ناخودآگاه یک دل سیر خندیدن . منم از خنده بچه ها خندم گرفت . خود اصغرعمو هم خندش گرفته بود .

گفتیم حالا که هم اصغرعمو نمازشو اشتباه خوند ، هم ما نمازمونو نخوندیم پس بیاییم جماعت بخونیم ؛ عمو طاهر هم بایسته پیشنماز . همینطور هم شد .

پیشنماز نمازشو بست . سوره حمد رو خوند . سوره توحید رو هم خوند . همین که سوره توحید تموم شد ظاهرا  همه یاد قضیه آیة الکرسی اصغرعمو افتادن و بدون استثناء خنده شون گرفت ! پیشنماز هم هرکاری کرد که خنده شو کنترل کنه نتونست و همه نمازشونو شکوندن و دوباره دراز به دراز ، یه دل سیر خندیدن . جالب تر اینکه خود اصغرعمو هم خندش گرفته بود! بعد دقایقی نماز جماعت دوم رو شروع کردیم . باز دیدیم خندشون گرفت . نماز جماعت سوم هم همینطور . فکر میکنم اون شب ما حدود 30 رکعت نماز ناقص خوندیم!! پیشنمازمون گفت : آقا ما امشب چرا اینجوری شدیم ؟! چرا نماز می شکونیم ! معصیت بزرگیه . خدایا ما رو ببخش ، دست خودمون نیست . عموطاهر گفت : چند دقیقه با تأخیر نماز می خونیم که قضیه آیة الکرسی یادمون بره . گفتیم همین کارو می کنیم . بعد حدوداً 10 دقیقه شروع کردیم به خوندن نماز جماعت . ظاهرا دیگه کسی خندش نمی گرفت ! رسیدیم به آخر نماز . پیشنماز شروع کرد به سلام دادن که یکدفعه بغضش ترکید و اول سلام دادن ، دوباره ناخودآگاه خنده ش گرفت و همه خندیدن و باز نمازمون شکست ؛ این بار تو لحظه ی  آخر !

تصمیم گرفتیم که فُرادی بخونیم که من گفتم : من می خونم ؛ هرکی می خواد بیاد پشت سرم نماز بخونه . رفقا هم قبول کردن . منم نمازمو یه کمی با سرعت بیشتری خوندم که بخیر گذشت ...

آخر شب خیلی ناراحت بودیم که خدایا چرا ما نمازمون اینطوری شد . بعضی ها هم گریه افتاده بودن که خدایا ما رو ببخش ؛ دست خودمون نبود !

خدای مهربون هم ما رو بخشید و سحر بچه ها رو بیدار کرد که برای زیارت و عبادت به حرم آقا امیرالمؤمنین (ع) برن و ما خدای مهربون رو شاکریم و دیگه نمازمونو نشکوندیم ...

داستان به نقل از بر و بچه های خوب مسجد بندرگز



لیست کل یادداشت های این وبلاگ