سفارش تبلیغ
صبا ویژن
[ چون خبر غارت بردن یاران معاویه را بر أنبار شنید خود پیاده به راه افتاد تا به نخیله رسید . مردم در نخیله بدو پیوستند و گفتند اى امیر مؤمنان ما کار آنان را کفایت مى‏کنیم . امام فرمود : ] شما از عهده کار خود بر نمى‏آیید چگونه کار دیگرى را برایم کفایت مى‏نمایید ؟ اگر پیش از من رعیت از ستم فرمانروایان مى‏نالید ، امروز من از ستم رعیت خود مى‏نالم . گویى من پیروم و آنان پیشوا ، من محکومم و آنها فرمانروا . [ چون امام این سخن را ضمن گفتارى درازى فرمود که گزیده آن را در خطبه‏ها آوردم ، دو مرد از یاران وى نزد او آمدند ، یکى از آن دو گفت : من جز خودم و برادرم را در اختیار ندارم ، اى امیر مؤمنان فرمان ده تا انجام دهم امام فرمود : ] شما کجا و آنچه من مى‏خواهم کجا ؟ [نهج البلاغه]
 
یکشنبه 90 فروردین 7 , ساعت 11:54 صبح

                                  بسم الله الرحمن الرحیم          

                          روز چهارم، چهارشنبه 4/11/85

امروز بالنسبه روز بسیار روز آرامی در پیش داشتم چرا که زیاد خیلی خسته کننده برایم نبود . دو دانشجو هم آزاد شدند ، بقیه هم از پشت میکروفون صدا می زدند فلانی ملاقات ، فلانی ملاقات ، فلانی آزادی ، هر چه سریع تر به  افسر نگهبانی . فلانی آزادی چرا زود نمی آیی ؟ آخه بیچاره یک دوره کوتاه از زندگی اش را در کنار تخت های 3 طبقه با دوستان باحال گذرانده ، دلش نمی آمد که از آنجا جدا شه . تازه دوستان هم هنگام خداحافظی با صد صلوات و روبوسی او را بدرقه می کردند خود مانیم طرف انگار یا می خواهد به سفر قندهار برود یا به سفر خانه خدا .

بعضی ها هم که دلشان برای دوستان و تخت 3 طبقه تنگ می شه ناراحت می شدند صبح آزاد ، غروب بر می گردند . چون هم تجربه ، هم آزادی و هم صداقت و وفاداری نسبت به دوستان ، هم اتاقی ها و تخت ناز و قشنگ خودشان غذا هم که برایشان می آورند خیلی راضی هستند ، ماه رمضان حمام کمی خراب بود الان سالمه هفته ای یک بار نظافت اتاق که باید در محوطه حیاط اردوگاه ریخته و تمیز بشه . هر شب قبل از خواب باید راهرو بندها شسته بشود . بیچاره وکیل بندها وکیل بندها یعنی بزرگ و همه کاره مددجویان از ساعت خاموشی شب یعنی 11 شب تا صبح بیدار باشند و مراقب اوضاع و احوال آنها و جوابگوی مددجویان و مراقب این هم باشند که دست از پا خطا نکنند .

و هم برای یک نفر از پاسیارها می سوخت بدبخت بیچاره نامزد کرده بود اما رسم بعضی از مردم ایلام و بعضی از استان های کشور اینه ، اگر پسر و دختری با هم عقد کردند، نامزد شدند حق این را ندارند که شب پیش هم بمانند . او از غصه و من از شنیدن رنج می بردم نمی دانم چرا بعضی ها دنبال این خرافات و رسم و رسوم ها هستند عقد کردن، محرم و زن و شوهر و....

بیرون از اردوگاه تلفن کارتی وجود داشت به ارشاد تهران زنگ زدم ، 3 کتاب را مجوز داده ، یادگار کربلا را ایرادهایی گرفتن که قابل اصلاح می باشند . به حاج آقای غفاری تماس گرفتم و موضوع را به عرض ایشان رساندم ایشان فرمودند، روز شنبه به طرف تهران حرکت کرده و سپس به شهرمان ساری می رود . به سر پل ذهاب هم زنگ زدم منزل حاج آقای نبی عباسی که ایشان در منزل نبودند دخترشان سارا کوچولو گوشی را برداشتن . دختر تیز و زرنگ و باهوشی هست . به او گفتم هر وقت بابا آمد با من تماس بگیره و او هم قبول کرد.مراسم داخل راهرو کنار بندها ( جدید ) خیلی جالب و دیدنی بود . مردی که با قدهای بلند و کشیده اش ، مهربان ، دلسوز ، ولایتی و همچنین قاری قرآن  و از منطقه ایلام، برایش احترام خاص قائل بودند ، مراسم سینه زنی شروع و با صدای دلنشینش که همچون قاریان و مداحان مشهور ، همه ی ما را به حرم امام حسین (ع) در کربلا می فرستاد ، به پایان بردیم . راستی نامش را نگفتم : او حاج آقای انصاریان بود .

گرسنه شده بودم نمی دانستم چکار کنم با معده ی کوچک و ضعیفی که من داشتم و هروقت که دوست داشت مثل  ماست های ترشیده ، ترش می کرد و مرا به یاد خمیرهای ترشی که در مغازه نانوایی مرحوم پدرم برای درست کردن چند صد عدد نان می انداخت . رفتم به بوفه جای شما خالی یک ساندیس و کلوچه که به شوخی آن را - کَل وَچِه به زبان مازندرانی خودمان پسری که موی سر ندارد را نوش جان معده ترشیده کرده و او را به درک اسفل السافلین ته معده فرستادم شاید خوب شود که نشد .

یکی از پاسیارها با من تماس گرفت . در مورد استخاره و از آن طرف نیز دخترک جوانی نیز تماس گرفت و با من صحبت کرد و راهنمایی اش کردم بگذریم ، الان وقت خوابه و می خواهم بخوابم .تا روز دیگه خدانگهدار

 

 



لیست کل یادداشت های این وبلاگ