سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دانشمند آن است که اندازه خود را بشناسد و در نادانی آدمی همین بس که اندازه خود را نشناسد [امام علی علیه السلام]
 
سه شنبه 90 آبان 24 , ساعت 1:0 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

پاسخ به شبهه ی غدیر:

دوست عزیزی با طرح یک شبهه که برایش به وجود آمده، با بنده مطرح نموده، و این حقیر نیز در پی جواب آن برآمدم، لذا در پاسخ به این شبهه از کتاب استاد عزیزم آقای علی اصغر رضوانی -حفظه الله -که چند مدت کوتاهی توفیق شاگردی ایشان را داشتم بهره بردم. بحمد الله کتاب ایشان به نام غدیر شناسی و پاسخ به شبهات نشر مسجد مقدس جمکران قم به چاپ رسیده است..

اما شبهه :

محمد صلی الله علیه و آله که در حال ضعف و بیماری بود چرا قبل از مرگ امور مردم را به علی علیه السلام نسپرد؟ این ها که به همه امور عالم و مرگ و زندگی خود آگاه بودند؟

جواب:

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در طول 23 سال بعثت هر جا که موقعیت را مناسب می دید، یادی از ولایت امام علی علیه السلام و جانشین خود کرده، و مردم را به این مساله مهم تذکر می داد که از جمله ی آنها نص غدیر است.

برای روشن شدن به این مسئله >>غدیر<<به سه نمونه ی آن اشاره خواهم کرد که چرا پیامبر نتوانست خلافت علی علیه السلام را تثبیت کند؛ چرا که مکر و حیله ی دشمنان مانع خلافت علی علیه السلام می شد

1._بلند کردن دست امام علی علیه السلام در روز غدیر خم

پیا مبر اکرم صلی الله و علیه و آله برای به جا آوردن آخرین حج که به حجةالوداع معروف شد با جماعت زیادی از اصحاب به سوی مکه حرکت کرد. در سرزمین عرفات برای مردم خطبه ای ایراد فرمود. در آن خطبه خواست امامان بعد از خود را معرفی کند تا امت به گمراهی و فتنه و آشوب نیفتد. ولی گروه مخالف بنی هاشم که با خلافت اهل بیت علیهم السلام دشمنی می ورزیدند در کمین بودند تا مبادا در آن جمع عظیم، پیامبر صلی الله و علیه و آله مطلبی بگوید و توطئه های آنان نقش بر آب شود. جابر بن سمره سوائی می گوید: من نزدیک پیامبر صلی الله علیه و آله بودم تا سخنان او را بشنوم. حضرت در خطبه اش اشاره به خلفا و امیرانی بعد از خود نمود و فرمود: « اما مان وخلفا و جانشیانان بعد از من 12 نفرند ». جابر می گوید: پیامبر صلی الله علیه و آله به این جا که رسید عده ایی شلوغ کردند به حدی که من نفهمیدم پیامبر چه گفت. از پدرم که نزدیکترم بود پرسیدم؟ گفت: پیامبر در ادامه فرمودند: «تمام آنان از قریشند».

شگفتا هنگامی که به مسند جابر بن سمره در ((مسند احمد))مراجعه می کنیم، می بینیم تعبیراتی از جابر آمده که سابقه نداشته است. در برخی از روایات جابر بن سمره آمده: هنگامی که سخن پیامبر صلی الله علیه و آله به این نقطه رسید فرمود: « جانشینان بعد از من دوازده نفرند» مردم فریاد زدند. در بعضی دیگر آمده « تکبیر گفتند» و در برخی دیگر، « شلوغ کردند » ودر برخی دیگر، « بلند شده و نشستند».

جمع این روایات که همگی از یک راوی است به این است که در آن مجلس طیف مخالف دسته هایی را برای بر هم زدن مجلس قرار داده بودند تا نگذارند که پیامبر صلی اله علیه و آله به مقصود خود در امر خلافت و جانشینی برسد. و این دسته ها در صدد بر آمدند تا هر کدام به نحوی جلسه را بر هم زنند که در این امر نیز موفق شدند.

پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای آن که بتواند با گفتار خود امر خلافت را در این مرکز بزرگ تبیین و تثبیت کند، مأیوس شد. و به فکر مکانی دیگر برآمد، تا با اجرای عملی، امر خلافت را برای امام علی علیه السلام تثبیت نماید. از آن رو بعد از پایان اعمال حج و قبل از آن که حاجیان متفرق شوند، مردم را در سرزمین غدیر خم جمع کرد و قبل از بیان ولایت امام ، اموری را به عنوان مقدمه بیان داشته و از مردم نیز اقرار گرفت. پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که این بار نیز منافقین در کمین اند تا نگذارند امر خلافت حضرت علی علیه السلام تثبیت شود، ولی آن حضرت صلی الله علیه و آله تدبیری عملی اندیشید که همه نقشه ها را بر باد داد و آن این که دستور داد تا سایه بان های هودج شتران را روی هم بگذارند، آن گاه خود و علی علیه السلام بر بالای آن قرار گرفتند؛ به طوری که همگی آن دو را می دیدند. پس از قرائت خطبه و تذکر به نکاتی چند و اقرارهای اکید از مردم، آن گاه دست علی علیه السلام را بلند کرده و از جانب خداوند، ولایت و امامت او را به مردم ابلاغ نمود.

منافقان با این تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله که قبلا فکر آن را نکرده بودند، در مقابل یک عمل انجام شده قرار گرفتند، و لذا نتوانستند از خود عکس العملی انجام دهند.

 

2-فرستادن لشکراسامه

پیامبر صلی الله علیه و آله در بستر بیماری است، در حالی که بر امت خود سخت نگران می باشد؛ نگران اختلاف و گمراهی؛ نگران این که تمام تدابیر او بر هم ریزد؛ نگران این که مسیر نبوت و رسالت و شریعت به انحراف کشیده شود. پیامبر صلی الله علیه و آله مضطرب است، دشمنی بزرگ چون روم در پشت مرزهای اسلامی کمین نموده تا صحنه را خالی ببیند و با ضربه ای سهمگین، مسلمین را از پای در آورد.

پیامبر صلی الله علیه و آله وظایف مختلفی دارد؛ از سویی باید با دشمنی بیرونی مقابله کند، لذا تاکید فراوان داشت تا لشکری را برای مقابله با آنان گسیل دارد، از طرفی دیگر خلیفه و جانشین به حق باید مشخص شده و موقعیت او تثبیت گردد، ولی چه کند؟ نه تنها با دشمنی بیرونی دست به گریبان است بلکه با طیفی از دشمنان داخلی نیز که در صددند تا نگذارند نقشه ها و تدابیر پیامبر صلی الله علیه و آله د رمسئله خلافت و جانشینی عملی شود، نیز رو به روست. پیامبر صلی الله علیه و آله برای عملی کردن تدبیر خود دستور می دهد همه کسانی که آمادگی جهاد و شرکت در لشکر اسامه را دارند از مدینه خارج شده و به لشکر او بپیوندند. ولی مشاهده می کند که عده ای با بهانه های واهی عذر آورده و از لشکر اسامه خارج می شوند و به او نمی پیوندند. گاهی بر پیامبر صلی الله علیه و آله اعتراض می کنند که چرا اسامه را که فردی جوان و تازه کار است، به امیری لشکر برگزیده است، در حالی که در میان لشکر افرادی کارآزموده وجود دارد؟

پیامبر صلی الله علیه و آله با اعتراض بر آن ها و این که اگر بر فرماندهی اسامه خرده می گیرید، قبلا بر امارت پدرش هم ایراد می کردید، سعی بر آن داشت که جمعیت را از مدینه خارج کرده و به لشکر اسامه ملحق نماید. حتی کار به جایی رسید که وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله نافرمانی عده ای از جمله عمر و ابوبکر و ابو عبیده و سعد بن ابی وقاص و برخی دیگر را دید که امر او را در ملحق شدن به لشکر اسامه امتثال نمی کنند، آنان را لعنت کرد و فرمود: ( لعن الله من تخّلف جیش اسامة» ( ملل و نحل، شهرستانی، ج1، ص،23» خدا لعنت کند هر کسی را که از لشکر اسامة تخلف نماید.ولی در عین حال برخی به دستورهای اکید پیامبر صلی الله علیه و آله توجهی نمی کردند و گاهی به بهانه این که ما نمی توانیم دوری پیامبر را هنگام مرگ تحمل کنیم، از عمل به دستور پیامبر سرپیچی می کردند.

ولی حقیقت امر چیز دیگری بود؛ آنان می دانستند که پیامبر ، علی علیه السلام و برخی از اصحاب خود را که موافق با بنی هاشم و امامت و خلافت امام علی علیه السلام هستند، نزد خود نگاه داشته تا هنگام وفات به او وصیت کرده و بعد از وفات نیز آن گروه از صحابه با علی علیه السلام بیعت نمایند و خلافت از دست آنان خارج شود، ولی عزم آنان بر این بود که هر طور و به هر نحوی که شده از انجام این عمل جلوگیری کنند و نگذارند که عملی شود.

این نکته نیز قابل توجه است که چرا پیامبر صلی الله علیه و آله اسامه را که جوان تازه کار و کم سن و سال است، به فرماندهی لشکر برگزید و به پیشنهاد کنار گذاشتن او از فرماندهی لشکر به حرف هیچ کس توجهی نکرده بلکه بر امیری او تاکید نمود؟ نکته اش چیست؟

پیامبر صلی الله علیه و آله می دانست که بعد از رحلتش به مسئله خلافت و امامت علی بن ابی طالب علیه السلام به بهانه های مختلف از جمله جوانی علی بن ابی طالب علیه السلام خرده می گیرند؛ خواست با این عمل به مردم بفهماند که امارت و خلافت به لیاقت است نه به سن، بعد از من نباید در امامت علی علیه السلام به عذر این که علی علیه السلام کم سن و سال است، اعتراض کردیم و حق او را غصب نمایند. اگر کسی لایق امارت و خلافت است، باید همه پیر و جوان، زن و مرد- مطیع ا و باشند، ولی متاسفانه این تدبیر پیامبر هم عملی نشد و با بر هم زدن لشکر و خارج شدن از آن به بهانه های مختلف نقشه های پیامبر را بر هم زدند .« ر.ک : طبقات ابن سعد، ج4، ص66؛ تاریخ ابن عساکر، ج2، ص391؛ کنزالعمال،ج5،ص313؛ تاریخ یعقوبی، ج2ص93؛ شرح ابن ابی الحدید، ج2،ص21؛ مغازی واقدی،ج3،ص111؛ تاریخ ابن خلدون، ج2،ص484؛ سیره حلبیه،ج3ص207».

مگر خداوند متعال در قرآن امر اکید به اطاعت از دستورهای پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نکرده است آن جا که می فرماید :« آن چه را که رسول دستور دهد بگیرید و آن چه را که از آن نهی کند واگذارید».سوره حشر، آیه 7 و نیز می فرماید: «نه چنین است قسم به خدای تو که اینان به حقیقت اهل ایمان نمی شوند مگر آن که در خصومت و نزاعشان تنها تو را حاکم کنند و آن گاه هر حکمی که کنی هیچ گونه اعتراض در دل نداشته، کاملا از دل و جان تسلیم فرمان تو باشند».سوره نسا، آیه 65

 

3- دعوت به نوشتن وصیت

بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله مشاهده نمود که تدبیر فرستادن مردم با لشکر به بیرون مدینه عملی نشد، در صدد بر آمد که تمام سفارش های لفظی را در باب امامت علی علیه السلام که در طول 23 سال به مردم گوشزد کرده است، در وصیت نامه ای مکتوب کند. از همین رو در روز پنج شنبه، چند روز قبل از وفاتش در حالی که در بستر آرمیده بود و از طرفی نیز حجره پیامبر صلی الله علیه و آله مملو از جمعیت و گروه های مختلف بود، خطاب به جمعیت کرده و فرمود: «کتابی بیاورید تا در آن چیزی بنویسم که با عمل به آن بعد از من گمراه نشوید. »بنی هاشم و همسران پیامبر صلی الله علیه و آله در پشت پرده اصرار اکید بر آوردن صحیفه و قلم برای نوشتن وصیت نامه رسول خدا داشتند؛ ولی همان طیفی که در سرزمین عرفات مانع شدند تا پیامبر صلی الله علیه و آله کلام خود را در امر امامت خلفای بعدش بیان بفرماید، در حجره پیامبر نیز جمع بودند و از عملی شدن دستور پیامبر جلوگیری کردند. عمر یک لحظه متوجه شد که اگر این وصیت مکتوب شود تمام نقشه ها و تدبیرهایش در غصب خلافت بر باد خواهد رفت و از طرفی مخالفت دستور پیامبر را صلاح نمی دید.

لذا در صدد چاره ای بر آمد و به این نتیجه رسید که به پیامبر نسبتی دهد که عملا و خود به خود نوشتن نامه و وصیت بی اثر گردد. از این رو به مردم خطاب کرده، گفت: «نمی خواهد صحیفه بیاورید، زیرا پیامبر صلی الله علیه و آله هذیان می گوید! کتاب خدا ما را بس است ! »این جمله را که طرفداران عمر و بی امیه و قریش از او شنیدند، آنان نیز تکرار کردند. ولی بنی هاشم سخت ناراحت شده با آنان به مخالفت برخاستند. پیامبر صلی الله علیه و آله با این نسبت ناروا، که همه شخصیت او را زیر سوال می برد، چه کند؟ چاره ای ندید جز این که آنان را از خانه خارج کرده و فرمود: « از نزد من خارج شوید، سزاوار نیست که نزد پیامبر صلی الله علیه و آله نزاع شود! » (ر.ک : صحیح بخاری: کتاب المرضی، ج7، ص9؛ صحیح مسلم، کتاب الوصیة، ج 5، ص 75،؛ مسند احمد، ج4 ، ص 356 ، ح (2992

تعجب این جاست که طرفداران عمر بن خطاب و به طور کلی مدرسه خلفا برای سرپوش گذاشتن بر این نسبت ناروا از طرف عمر به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله، هنگامی که اصل کلمه را که همان «هجر هذیان» باشد می خواهند نقل کنند، آن را به جمعیت نسبت داده می گویند: «قالوا: هجر رسول الله» و هنگامی که به عمر بن خطاب نسبت می دهند می گویند: «قال عمر: آن النبی قد غلب علیه الوجع».

ولی کلام ابوبکر جوهری در کتاب «السقیفه» مطلب را روشن می سازد که شروع نسبت هذیان از جانب عمر بوده و طرفدارانش به متابعت از او این جمله را به پیامبر صلی الله علیه و آله نسبت دادند. جوهری این گونه نسبت را از ناحیه عمر نقل می کند: «عمر جمله ای گفت که مضمون و معنای آن این است که پیامبر صلی الله علیه و آله درد مرض بر او غلبه کرده است».پس معلوم می شود که تعبیر عمر چیز دیگری بوده که به جهت قباحت آن نقل به معنا کرده اند. متاسفانه بخاری و مسلم و دیگران اصل کلمه را نقل نکرده اند و نقل به معنا و مضمون را آورده اند. گر چه از کلام ابن اثیر در «االنهایة» و ابن ابی الحدید استفاده می شود که نسبت هذیان را مستقیما خود عمر داده است.

لکن به هر تقدیر پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از بیرون کردن گروه مخالف و خالص شدن اصحاب، وصیت خود را آن طور که باید بیان نمود، و طبق نص سلیم بن قیس با وجود برخی از اصحاب بر یکایک اهل بیت علیهم السلام وصیت کرده و آنان را به عنوان خلفای بعد از خود معرفی کرد.(سلیم بن قیس، ج 2 ص658)

اهل سنت نیز در کتاب های حدیثی خود به این وصیت اشاره کرده اند، ولی اصل موضوع را مبهم گذارده اند.

ابن عباس در پایان آن حدیث می گوید: « پیامبر در آخر امر، به سه مورد وصیت نمود. یکی آن که مشرکین را از جزیرة العرب بیرون برانید. دیگر آن که به کاروان ها همان گونه که من اجازه ورود دادم، اجازه دهید. ولی در خصوص وصیت سوم سکوت کرد. و در برخی از احادیث دیگر آمده است، آن را فراموش کردم.».

سابقه نداشته است که در حدیثی ابن عباس بگوید: این قسمت از آن را فراموش کرده ام یا آن را نقل نکند. این نیست مگر خوف و ترس ابن عباس از عمر بن خطاب، زیرا به طور حتم وصیت سوم به ولایت و خلافت و امامت امام علی علیه السلام و اهل بیت پیامبر علیهم السلام بوده است، ولی از آن جا که ابن عباس از عمر می ترسید، از نشر آن جلوگیری کرد. همان گونه که در زمان حیات عمر بن خطاب نتوانست با نظر او در مسئله عول و تعصیب مخالفت کند، تا این که بعد از فوت او حق را بیان کرد و هنگامی که از او در تاخیر بیان حکم سوال کردند، گفت: از مخالفت با نظر عمر بیمناک بودم.

چرا عمر از نوشتن نامه جلوگیری کرد؟

این سوال در ذهن هر کس خطور می کند که چرا عمر بن خطاب و طرفدارانش نگذاشتند قصد و تدبیر پیامبر صلی الله علیه و آله عملی شود؟ مگر پیامبر نوید نگهداری امت از ظلالت را تا روز قیامت نداده بود؟ چه بشارتی بالاتر از این؟ پس چرا با این کار مخالفت نمودند؟ چرا امت را از این سعادت محروم کردند؟

چه بگوییم که حب جاه و مقام و کینه و حسد گاهی بر عقل چیره می شود و نتیجه گیری را از عقل سلب می کند. می دانیم که عمر چه نیاتی در سر می پروراند. او می دانست که پیامبر برای چه از مردم کاغذ و دوات می خواهد، او به طور حتم می دانست که پیامبر قصد مکتوب کردن سفارش های لفظی خود در امر خلافت علی بن ابی طالب علیه السلام و بقیه اهل بیت علیهم السلام را دارد، از همین رو مانع نوشتن این وصیت می شود. این صرف ادعا نیست بلکه می توان برای آن شواهدی قطعی ادعا نمود که به دو نمونه از آن اشاره می کنیم:

عمر بن خطاب در اواخر زندگی پیامبر مکرر حدیث ثقلین به گوشش رسیده بود؛ در آن حدیث پیامبر می فرماید: من دو چیز گران بها در میان شما به ارمغان می گذارم که با تمسک به آن دو هرگز گمراه نخواهید شد. این تعبیر «گمراه نشدن »را چندین بار عمر درباره کتاب و عترت شنیده بود. در حجره پیامبر هنگام درخواست کاغذ و دوات نیز همین تعبیر را از زبان پیامبر شنید که می فرماید: «نامه ای بنویسم که بعد از آن گمراه نشوید.»فورا عمر به این نکته توجه پیدا کرد که پیامبر قصد دارد به کتاب و عترت را مکتوب دارد، لذا شدیدا با آن به مخالفت برخاست.

ابن عباس می گوید: «در اول خلافت عمر بر او وارد شدم... رو به من کرده گفت: بر تو باد خون های شتران اگر آن چه از تو سوال می کنم کتمان نمایی! آیا هنوز علی در امر خلافت خود را بر حق می داند؟ آیا گمان می کند که رسول خدا صلی الله علیه و آله بر او نص نموده است؟ گفتم: آری، این را از پدرم سوال کردم؛ او نیز تصدیق کرد... عمر گفت: به تو بگویم پیامبر صلی الله علیه و آله در بیماریش خواست تصریح به اسم علی (به عنوان امام و خلیفهکند،) مانع شد م . شرح ابن ابی الحدید، ج 12، ص21

 


دوشنبه 90 آبان 23 , ساعت 9:0 صبح


عید غدیر


پنج شنبه 89 مرداد 14 , ساعت 12:11 صبح

چهارشنبه 89 مرداد 6 , ساعت 1:30 عصر

                                                   به نام خدا

روزی روزگاری زنی در کلبه ای کوچک زندگی می کرد. این زن همیشه با خداوند صحبت می کرد

و با او به راز و نیاز می پرداخت. روزی خداوند پس از سالها با زن صحبت کرد و به زن قول داد

که آن روز به دیدار او بیاید. زن از شادمانی فریاد کشید، کلبه اش را آماده کرد و خود را آراست

و در انتظار آمدن خداوند نشست! چند ساعت بعد در کلبه او به صدا درآمد! زن با شادمانی

به استقبال رفت اما به جز گدایی مفلوک که با لباسهای مندرس و پاره اش پشت در ایستاده بود،

کسی آنجا نبود! زن نگاهی غضب آلود به مرد گدا انداخت و با عصبانیت در را به روی او بست.

دوباره به خانه رفت و دوباره به انتظار نشست! ساعتی بعد باز هم کسی به دیدار زن آمد.

ادامه مطلب...

یکشنبه 89 تیر 27 , ساعت 12:1 عصر

        به نام خدایی که الفبای معرفت به خودش رو به ما یاد داده است

الف: اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها .

ب: بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم .

پ: پویاپی برای پیوستن به خروش حیات .

ت: تدبیر برای دیدن افق فرداها .

ث: ثبات برای ایستادن در برابر باز دارند ه ها .

ج: جسارت برای ادامه زیستن.

چ: چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه .

ح: حق شناسی برای تزکیه نفس .

خ: خودداری برای تمرین استقامت .

د: دور اندیشی برای تحول تاریخ .

‌ذ: ذکر گوپی برای اخلاص عمل .

ر: رضایت مندی برای احساس شعف .

ز: زیرکی برای مغتنم شمردن دم ها .

ژ: ژرف بینی برای شکافتن عمق درد ها .

س: سخاوت برای گشایش کار ها .

ش: شایستگی برای لبریز شدن در اوج .

ص: صداقت برای بقای دوستی .

ض: ضمانت برای پایبندی به عهد .

ط: طا قت برای تحمل شکست .

ظ: ظرافت برای دیدن حقیقت پوشیده در صدف .

ع: عطوفت برای غنچه نشکفته باورها .

غ: غیرت برای بقای انسانیت .

ف: فداکاری برای قلب های درد مند .

ق: قدر شناسی برای گفتن ناگفته های دل .

ک: کرامت برای نگاهی از سر عشق .

گ: گذشت برای پالایش احساس .

ل: لیاقت برای تحقق امید ها .

م: محبت برای نگاه معصوم یک کودک .

ن: نکته بینی برای دیدن نادیده ها .

و: واقع گرایی برای دستیابی به کنه هستی .

ه: هدفمندی برای تبلور خواسته ها .

ی: یک رنگی برای گریز از تجربه دردهای مشترک

 


چهارشنبه 89 تیر 23 , ساعت 12:18 عصر

نقش امام سجاد (ع) در رساندن پیام کربلا

قیام سید الشهداء ابعاد مختلفی داشت که می توان بخوبی از رفتار و گفتار امام (علیه السّلام) از ابتدای حرکتشان از مدینه تا آخرین لحظات عمر شریفشان متوجه آن شد. امور متعددی به عنوان عوامل قیام امام حسین (علیه السّلام) محسوب شده اند که به بعضی از آن ها اشاره می کنیم:

الف) پرهیز از بیعت با یزید:

یزیدی که جام شراب را بر حوران بهشتی ترجیح می داد[1] و عاقبت هم بر اثر افراط در شرابخوری از دنیا رفت.[2]یزیدی که پس از شهادت امام حسین (علیه السّلام) آرزو کرد: «ای کاش بزرگان ما که در جنگ بدر کشته شدند امروز زنده می شوند و می گفتند: ای یزید آفرین بر تو باد».[3] یزیدی که به تأسی از پدرش درصدد مسخ تدریجی اسلام بود.

ب) دعوت کوفیان:

اهل کوفه از ایشان دعوت کردند تا برای به دست گرفتن رهبری مردم عراق و تشکیل حکومت اسلامی به کوفه بروند.[4]

ج) اصلاح امت:

امر به معروف و نهی از منکراتی همچون محو سنت ها و رواج بدعت ها عامل بعدی قیام امام بود. به تعبیر دیگر عامل سوم، اصلاح امت اسلامی بود.[5]
یزید که بعد از شهادت امام پایه های حکومتش را متزلزل دید، تنها راه فرار خود از سرزنش و شورش مردمی را عوام فریبی و تبلیغات مسموم دانست؛ لذا درصدد ترور شخصیتی امام (ع) و اهل بیت او برآمد و به عنوان اولین مبارزه منفی، امام (ع) و اهل بیت در شام او را «خارجی» نامید و آن ها را به عنوان شورشیان بر خلیفه مسلمین (که مجازاتشان تبعید و اعدام است) معرفی کرد. و با برپایی مراسم جشن و شادی این جنایت را پیروزی قلمداد کرد و سعی کرد از شناخته شدن حسب و نسب اسرا و اهل بیت امام (ع) بین مردم جلوگیری کند.[6]
متأسفانه مردم شام هم که اسلامشان را فقط از طریق معاویه و یزید گرفته بودند، بدعت های آن ها را چشم و گوش بسته، احکام الهی محسوب می کردند. این تقلید کورکورانه تا حدی فضاحت بار بود که حتی معاویه، نماز جمعه را در روز شنبه اقامه کرد و هیچ کس اعتراض نکرد.[7]
دستگاه تبلیغاتی یزید در شام ابتدا توانست حقیقت را پنهان کند؛ لذا اهل شام با پایکوبی و هلهله به استقبال کاروان اسرا و سرهای بر روی نیزه آمدند و آنرا پیروزی سپاه اسلام دانستند[8]
اگر نقشه یزید در تحریف وقایع عاشورا و تحریف تاریخ عملی می شد امروز عاشورا به جای اینکه الگوی ظلم ستیزی باشد الگوی ظلم ستائی بود.
با در نظر گرفتن شرایط آن زمان است که وجود کسی به عنوان پیام رساندن عاشورا یک ضرورت تلقی می شود و رهبری این مسئولیت را کسی به عهده نگرفت، مگر حضرت سید السجادین (ع) و زینب (س). و پس از انقلاب حسینی کربلا مرحله ای دیگر از این انقلاب آغاز گردید. این مرحله ضامن به ثمر رسیدن خون سید الشهداء بود. امام سجاد (ع) که در آن زمان 23 سال بیشتر نداشت، مهم ترین وظیفه خود را زنده نگه داشتن خون شهدای کربلا قرار داد. و از همان روز عاشورا تا آخرین لحظات عمر شریفشان مظلومیت اهل بیت (ع) را یادآور شدند و این غم و اندوه درونی خود را در مناسبت های مختلف آشکار ساختند.

امام (ع) در خطبه هایی که در مسیر کربلا تا شام و از شام تا مدینه ایراد کردند تلاش های یزید را نقش بر آب نمودند که به بخش هائی از سخنان حضرت اشاره می شود:

أ) خطابه امام (ع) در کوفه:

با توجه به اینکه کوفیان حسب و نسب امام حسین (ع) را می دانستند و فقط دنیاگرائی و غفلت و مال حرام سبب جرأت آن ها بر قتل امام حسین (ع) شده بود، با خطابه هایی آتشین وجدان به خواب آن ها را نسبت به شدت جنایتی که مرتکب شدند بیدار نمودند و اوج فاجعه کشتن امام (ع) و اهل بیتش و بیعت شکنی اهل کوفه را گوشزد کردند.[9]

ب) خطابه امام در شام

امام علی (ع) در شام به شکل دیگر این پیام را ابلاغ کردند و بیشترین همت ایشان که در این شهر، شناساندن شخصیت و جایگاه و حسب و نسب خود نسبت به پیغمبر اکرم (ص) بود و در ادامه با رسوا کردن یزید و حکومت ظالمانه او و اشاره به جنایات او خصوصاً در کربلا مظلومیت امام حسین (ع) و اهل بیتش را یادآور شدند.[10]
افشاگری امام (ع) منحصر به مجامع عمومی نبود، بلکه در برخوردهای شخصی و چهره به چهره هم این وظیفه را بخوبی ادا کردند. مثلاً وقتی که کاروان اسرا به شهر شام رسید پیرمردی به امام سجاد (ع) نزدیک شد و گفت: سپاس خداوندی را که شما را ملاک کرد و امیر را بر شما مسلط کرد....، امام (ع) فرمودند: ای پیرمرد! آیا قرآن خوانده ای؟ پیرمرد گفت: آری. امام (ع) فرمود: آیا [این آیه را] خوانده ای؟
«بگو هیچ مزدی از شما نمی خواهم، مگر دوستی نزدیکانم[11]»
و آیا [این] کلام خداوند متعال را خوانده ای [که]: «و حق کسانی که با تو قرابت دارند ادا کنی؟»[12]
و [همچنین این] کلام خداوند [که]:
«و بدانید هر آنچه که به غنیمت می برید خمس آن، مال رسول خدا و کسانی است که با پیغمبر قرابت دارند»[13]
پیرمرد گفت: «آری خوانده ام» امام فرمودند: به خدا قسم مراد از نزدیکان پیغمبر در این آیات، هستیم» سپس فرمودند: آیا کلام خداوند را خوانده ای که:
«همانا خداوند می خواهد که هر گونه پلیدی را از شما اهل بیت بزداید و شما را پاک گرداند»[14]
گفت: «آری» آنگاه امام (ع) فرمودند: «مائیم اهل بیتی که خداوند آن ها را مطهر گردانید»
پیرمرد گفت: قسمتان می دهم، شما همان افراد هستید. امام فرمودند:
«بدون شک ما آن ها هستیم.
پیرمرد بر آنچه بر سر اهل بیت گذشته بود، تأسف خورد و از آنچه بنی امیه و انجام داده بود، بیزاری جست».[15]
تلاش های امام سجاد (ع) در شام به نتیجه رسید. یعنی اهل شام متوجه جنایات یزید و عظمت جایگاه اهل بیت شده بودند. سخنرانی ها و روشنگری های امام سجاد (ع) سبب شد، یزید گناه این اقدام را به گردن ابن زیاد بیندازد و او را لعنت کند و در آخر هم امام سجاد (ع) را با احترام به مدینه منوره بفرستد.[16]

ج) اقدامات امام (ع) در مدینه:

در مدینه منوره نیز امام سجاد (ع) به بیان مظلومیت خود و افشای فساد حکومت یزید پرداختند و حتی قبل از ورود به مدینه به یکی از شعرا دستور دادند تا بر مصیبت سید الشهداء شعر بخواند و وقتی مردم جمع شدند، حضرت، خطبه ای خواندند و در آن خطبه پیام عاشورا را ابلاغ نمودند.[17]
امام سجاد (ع) مهم ترین سند و مدرک نامشروع بودن حکومت یزید یعنی شهادت پار? جگر پیغمبر اکرم (ص) و اهل بیت او را ارائه نمودند، سندی که به هیچ وجه قابل انکار یا توجیه نبود و علاوه بر اینکه از غم و اندوه حادثه جانسوز کربلا سینه اش تنگ شده بود. بنابر نقلی به مدت 20 سال گریه خود را در مناسبت های مختلف آشکار می ساخت،[18] تا یاد امام و هدف امام(ع) و ظلم حکومت ظالم بنی امیه فراموشی نشود و در جواب کسی که از ایشان درخواست نمود که گریه نکند، فرمودند:
«یعقوب پیغمبر 12 پسر داشت، یکی را خداوند از او جدا کرد، چشمانش از شدت گریه بر او سفید و پشتش از غم و غصه خم شد در حالی که می دانست پسرش زنده است. [ولی من] در اطرافم پدر و برادر و عمو و 17 نفر از اهل بیتم را کشته دیدم. پس چگونه خون و اندوهم تمامی یابد»[19]
اگر چه زندگی امام سجاد (ع) سر تا سر الگوی ما است، اما درسی که ما از این قطعه از تاریخ زندگی این امام همام می گیریم، لزوم زنده نگه داشتن یاد و خاطره عاشورا است تا همواره دستورالعمل سید الشهداء (ع)؛ «جانت برود ولی اسلام نرود» آویزه گوش و چشم رهروان راه آن حضرت باشد.


پی نوشت :

[1]- سبط ابن جوزی، یوسف بن قزغلی البغدادی، تذکرة من الامه فی خصائص الائمة، ص 291، منشورات المطبعة الحیدریه، 1383ش.
[2]- ابومخنف، لوط بن یحیی بن سعیدبن مخنف، مقتل الحسین، ج2، ص 183، أزدیی قم.
[3]- قمی، شیخ عباس، فی المنتهی فی وقایع ایام الخلفاء، ص 44، چاپ دوم، تهران، شرکت سهامی طبع کتاب.
[4]- شیخ مفید، محمد بن محمد بن نعمان، الارشاد، ص 203، قم، مکتبة بصیرتی، بی تا.
[5]- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج44، ص 329، دارالمکتبة الاسلامیة.
[6]- لجنه التألیف، الامام زین العابدین، ص 49، موسسه البلاغ، تهران، نشر فرهنگ، 1408ق.
[7]- مسعودی، علی بن الحسین، مروج الذهب، ج3، ص 31، بیروت دارالاندلس، 1965م.
[8]- پیشوایی، مهدی، سیره پیشوایان، ص 201، مؤسسه امام صادق (علیه السّلام) چاپ سیزدهم، اعتماد قم، تابستان 1381.
[9]- سیر بن طاووسف اللهوف فی قتلی الطفوف، ص 66، قم، منشورات الداوری.
[10]- مراد حضرت علی (علیه السّلام) است.
[11]- شوری، 22
[12]- اسراء، 26.
[13]- انفال، 41.
[14]- احزاب، 33.
[15]- ابن أبی الحدید، شرح نهج البلاغه، ج7، ص 159، قاهره، دارالاحیاء للکتب العربیة، 1961م.
[16]- ابن اثیر، الکامل فی التاریخ، ج4، ص 87، بیروت دارصادر، 1399ق.
[17]- الامام زین العابدین، ص 55.
[18]- ابن شهر آشوب، مناقب آل ابی طالب، تصحیح و تعلیق، سید هاشم رسولی محلاتی، ج4، ص 161، قم، مؤسسه انتشارات علامه.
[19]- مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، ج46، ص 108، چاپ دوم، تهران، دارالمکتبة الاسلامیه، 1394ق.



پنج شنبه 89 تیر 17 , ساعت 8:35 عصر

                              به نام حضرت دوست

سلام

امروز غروب ساعت 5/5 بعدازظهر رفته بودم خونه حضرت آیت الله حاج شیخ یونس شریفی که از ایشان حال و احوالی و صله و رحمی انجام داده باشم که یکی از پسرهاشون به نام آقا شیخ مرتضی که رئیس سازمان تبلیغات شهرستان کلاله نیز اونجا بود و من بعد از تعارفات و احوال پرسی کتاب در محضر بقیة الله را خدمت آقا دادم که آقا غرق خوندن کتاب شدند که انگار ما را فراموش کردند.

با شیخ مرتضی گرم صحبت بودیم که یک دفعه مشاهده کردیم آقا دارند گریه می کنند و من از آقا سؤال کردم آقا چیزی شده که ناگهان آقا مرتضی به من اشاره کردند چیزی نگو و من هم چیزی نگفتم.

دوستان و خوانندگان عزیز!

من نمی گویم ولی هر کسی این کتاب( در محضر بقیة الله ؛ پرسش های شما و پاسخ های امام زمان علیه السلام) و کتاب های دیگر از این مجموعه را بخواند متوجه این کلام اهل بیت و اشک حضرت استاد می شود به امید خواندن امثال این کتاب ها که یک دوره معارف و یک دوره فقه مفید و مختصر.

خدایا ما را از عاملین به دستورهای اللهی ات بفرما. آمین


سه شنبه 89 تیر 1 , ساعت 3:5 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

روز 5 شنبه سال روز وفات عالم ربانی حضرت آیت الله مشکینی رو به تمامی شیعیان تسلیت میگم . روحش شاد .                                                                       


شنبه 89 خرداد 29 , ساعت 12:28 صبح

                                      به نام خدا

روزگاری شهر ما ویران نبود ............دین فر وشی اینقدر ارزان نبود

 

صحبت از موسیقی عر فان نبود..............هیچ صوتی بهتر از قرآن نبود

 

 دختران را بی حجابی ننگ بود............ رنگ چادر بهتر از هر رنگ بود

 

 دختر حجب حیا غر تی نبود ...................... خانه فرهنگ کنسرتی نبود

 

مرجعیت مظهر تکریم بود .......................حکم او عالمی را تسلیم بود

 

یک سخن بود و هزاران مشتری............ آن هم از لوث قرائت ها بری

 

 وای که در سالهای سیاه دوهزار................کار فرهنگی شده پخش نوار

 

 ذهن صاف نوجوانان محل.............................پر شد از فیلم های مبتذل

 

پشت پا بر دین زدن آزدگیست ........... حرف حق گفتن عقب افتادگیست

 

اخر ای پرده نشین فاطمه.......................... تو برس بر داد دین فاطمه

 

بی تو منکر ها همه معروف شد ..........کینه توزی با ولی مکشوف شد

 

در به روی رشوه گیران باز شد.................. دشمنی با نائبش آغاز شد

 

 ای تو دلهامان به جان آمد بیا.................... کاردها بر استخوان آمد بیا

 

 گوش کن اینک نوای جنگ را ........... قصه ای از شهر بعد از جنگ را

 

قصه ای پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب

 

 قصه ای پرسوز تاب و التهاب.............. قصه ای تلخ و سراسر اظطراب

 

 قصه شهری که غرق درد بود.................. آتش شهوت درونش سرد بود

 

 شهر ما شب های خیبر یاد داشت............. رمز یا زهرا و حیدر یاد داشت

 

شهر ما همت درون سینه داشت........... با شهادت انس از دیرینه داشت

 

شهر ما روح خدا در دست داشت...... صد هزاران عاشق سرمست داشت

 

 ناگهان این شهر ما بی درد شد ................. آتش غیرت درونش سرد شد

 

 حال راز ها در شهر قصه چپ شد.......... .... پوشش خاکی لباس رپ شده

 

 دیگر از جبهه در ین جا رنگیست.......... دیگر آن حال و هوای جنگ نیست

 

 یا خمینی ای خلیل بت شکن ...................خیز و بنگر فتنه های شهر من

 

جبهه و یاران من گم گشته اند............... غرق در نسیان مردم گشته اند

 

 پس چه شد یاد پرستوهای جنگ؟................ یاد جبهه یاد آن خونین تفنگ

 

شهر من حجب و حیایت پس چه شد ............ ناله مهدی بیایت پس چه شد

 

 ای بسیجی کو صفای جبهه ها ؟................. کفر نگویم کو خدای جبهه ها ؟

 

 ای جماعت ناله ام را بشنوید..................... درد چندین ساله ام را بشنوید

 

ای شما آن سوی آتش رفتگان................... ای شما اغئش لیلا خفته گان

 

بنگرید این لکه های ننگ را.................... فتنه های شهر بعد از جنگ را

 

 عدوها با نامتان نان می خورن............. ای شهیدان خو نتان را می خورن

 

جنگ رفت و شهر ما تاریک شد.................. راه وصل عاشقان باریک شد

 

شما رفته مردم ریایی شدند.......................... و برخی دگر شیمیایی شدند

 

 نه آن شیمایی که در جنگ بود بود............. نه آن گاز سمی که بی رنگ بود

 

همانانی که رنگ ریا می زنن......................... و بر سینه سنگ خدا میزنند

 

 همانانی که یادی زبن می کنن....................... فضا را پر از ادکلن می کنن

 

 به یک چک رشوه خور میشوند.................. به یک حکم مسئول کل میشوند

 

همانانی که در بی حجابی تکند........................ سزاوار یک قبضه نارنجکند

 

به سنگ تهاجم محک می شوند..................... و مثل عروسک بزک میشوند

 

 از اینها بپرسد که مهارن کجاست.................. شلمچه حلبچه فاو و مریوان کجاست؟

 

 از اینها بپرسید همت کیست ؟................ از اینها بپرسید باکری که بود ؟

 

 از این ها بپرسید که بابایی که بود...........رجایی حسنپور اللهیاری که بود ؟

 

کسی فکر گلهای این باغ نیست................ کسی مثل آن روزهای داغ نیست

 

 همه ناگهان عافیت خو شدند................. و یک شب از این رو به آن رو شدند

 

 کسی بر شهیدان سلامی نگفت......................... رضای خدا را کلامی نگفت

 

بیایید که مردم بهتر شویم........................... در این آبشار خداتر شویم

 

 بیایید تجدید پیمان کنیم................................... نگاهی به قبر شهیدان کنیم

 

طاعون

 

اینک که شهر شعله ور بی خیالی است

 

جای برادران غیورم چه خالی است

 

جای برادران غیوری که بعدشان

 

این شهر در محاصره خشکسالی است

 

بی ادعا زخویش گذشتند و پل شدند

 

رد عبور صاعقه شان این حوالی است

 

من حرف میزنم و دلم شعر می شود

 

در واژه های من هیجانات لالی است

 

طاعون گرفته ایم و کسی حس نمی کند

 

تا آنکه زنده بودنمان احتمالی است .

 منبع این مطالب را از وبلاگ هیئت شهرم و محله ام( هیئت مکتب الصادق علیه السلام ساری) که دست نوشت حاج علی آقای نظریه که خیلی دوسش  دارم ، آوردم .

باشد که مرضی امام زمان علیه السلام قرار بگیره.یا زهرای اطهر


یکشنبه 89 خرداد 16 , ساعت 3:3 عصر

               بسم الله الرحمن الرحیم

روز 14 خرداد 89 در حرم امام خمینی ره مطالب و سخنرانی و جملاتی بین حسن خمینی و مردم رخ داد که

 سخنان حسن خمینی ناتمام ماند و از آنجا که در روزنامه ها هم نوشته شده بود مردم در مورد این شخص که با عبارت مرگ بر منافق و پسر نوح با بدان بنشست  خاندان نبوتش گم شد و... این شخص را بدرقه نمودند به جایگاه و نزد کسانی که با او همفکر بدوند و من هم متن و عبارت پایین رو از وبلاگ آقای جبرییلی در پارسی بلاگ آورده ام.

سفارش امام به نوه خود:


افراد منسوب به من در کوران های سیاسی وارد نشوند


من میل دارم کسانی که به من مربوط هستند، در این کوران‌های سیاسی وارد نشوند... من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی می‌کنم که در این بازی‌های سیاسی وارد نشوی


گفتمان ناب؛ در بحبوهه فضای سیاسی  ملتهب دهه 60 و غائله ای که بواسطه رفتارها و مواضع سیاسی بنی صدر و اعوان و انصارش، کشور را دستخوش بحرانی ملتهب قرار داده بود، موضع گیری های تند و هیجانی یکی از منسوبان بیت امام(ره)، آن چنان قلب و روح  مراد ملت را رنجیده کرد که لاجرم در پیامی غمگینانه، فرزند مصطفای عزیزش را خطاب قرار داد و او را از ورود به بازی های نازل سیاسی و بازیچه شدن بر حذر داشت:


پسرم حسین خمینی! جوانی برای همه خطرهایی دارد که پس از گذشت آنها، انسان متوجه می‌شود. من میل دارم کسانی که به من مربوط هستند، در این کوران‌های سیاسی وارد نشوند؛ من امید دارم که شما با مجاهدت در تحصیل علوم اسلامی و با تعهد به اخلاق اسلامی و مهار کردن نفس اماره بالسوء، برای آتیه مورد استفاده واقع بشوی؛ من علاوه بر نصیحت پدری پیر، به شما امر شرعی می‌کنم که در این بازی‌های سیاسی وارد نشوی و واجب شرعی است که از این برخوردها احتراز کنی؛ من به شما امر می‌کنم به حوزه علمیه قم برگرد و با کوشش، به تحصیل علوم اسلامی و انسانی بپرداز» .(صحیفه نور، جلد 14، صفحه 345).

 چند کلامی با بنیانگذار و معمار انقلاب:

امام عزیز آسوده بخواب چون نوه های شما کاملاً و بدون هیچ نقصی به وصیت شما عمل کردند مخصوصاً این حسن ... دمش گرم ... اصلاً با مخالفان رهبری نشت و برخاست نداره.... دیروز هم مردم خیلی تحویلش گرفتند.... جات خالی بود از بس مردم دوستش داشتن یه سره شعار می دادند نزاشتن اصلاً حرف بزنه ............ اون هم هی میگفت من از بستگان امام هستم ولی مردم... یادش بخیر جعفر کذاب فرزند امام هادی ، وقتی آمد بر جسد امام حسن عسگری نماز بخونه امام زمان انداختش کنار...

 


   1   2   3   4   5   >>   >

لیست کل یادداشت های این وبلاگ