بسم الله الرحمن الرحیم
آسمان مدینه رویش که دید
در قدومش ستاره باران شد
گاه وجد وسرور آمده است
موسم شادی فراوان شد
گوهر جان شد از صدف بیرون
روشنی بخش چشم یاران شد
درگلستان عشق با شادی
بلبل نغمه گر غزل خوان شد
گشت عالم پر از از نشاط و سرور
تارُخ ماه او نمایان شد
سخن آشنا بگوش آمد
بسم الله الرحمن الرحیم
داستان واقعی است.خوشبختی را می توان دوباره یافت.
نمی دانم چه بگویم و ازکجا شروع کنم.در سال 1373 با همسر شهیدی ازدواج کردم که دارای دو فرزندبه نام میثم و محمد بود. میثم 9سال و محمد 7سال داشت. مثل گل آنها راپرورش دادم تا این که بعداز چند سال خودم نیزدارای فرزند شدم و چونکه روز شهادت حضرت علی علیه السلام بودنام آن را علی گذاشتم و شاید باور نکنید که من در آن زمان قاری قرآن و مؤذن بوده،در تابستان با کمک مربی به نام نبی محسنی که ازطرف سازمان تبلیغات اسلامی طرح اوقات فراغت و کودکان بی بضاعت را درس می داد، همکاری و سپس صوت قرآن و اذان نیزیاد بچه ها می دادیم.
سال 82 متأسفانه در روز22/2/82برادرم به نام مرحوم یوسف که در سال سوم دبیرستان درس می خواندبه علت شیرجه در حال شنا منجر به ضربه مغزی شدو بدرود حیات گفت.در تاریخ 18/10/82برادر بزرگم نیز به نام مرحوم ایوب به علت وفات یوسف دست به عمل خودکشی زده،من دیگر طاقت و تحمل از دست دادن دو برادر در یک سال را نداشته،با افراد ناباب و خلاف آشنا و رفیق شده،به طرف مواد مخدر از جمله حشیش و تریاک و... کشیده شدم.نظر به اصطلاح دوستانم این بود که استفاده ازاین مواد به اعصاب کمک کرده و دوری برادران را نیز فراموش،درنتیجه معتاد شدم.
ادامه مطلب...بسم الله الرحمن الرحیم
سال 79 به فرمایش مقام معظم رهبری سال امیر المؤ منین علی علیه السلام ،در تهران واقع در مشیریه زندگی می کردم که به فکرم آمد اگر می شود خدمتی برای حضرت علی علیه السلام هم بنمایم «چرا که تا الآن این را می نویسم ازفروردین سال 78 که مصادف باعید غدیر بود تا کنون 11/4/84 همه ساله عید غدیر را در منزل به یاد عید غدیر سال آخر عمر پیامبر می گیرم و دوستان و اقوام به منزل حقیر ، بزرگواری می کنند ومی آیند و چیزی هم به عنوان غذای تبرّکی به آنها می دهم تا محبت علی و آل علی علیهم السلام روز به روز در وجودشان بیشتر شود .إن شاءالله.»به خودم گفتم بیایم ویک چند صفحه ای را در مورد عید غدیر بنویسم ،نوشتم و چون چند روز مانده به عید غدیر باید یک بانی پیدا شود و گرنه باید خودم به عنوان تبرّک آن را تکثیر می کردم .موضوع را با مادر خانمم در میان گذاشتم و او با دوستانش .تا این که کسی پیدا شد و پنجاه هزار تومان به مادر خانمم داده و ایشان نیز به من داد و من توانستم تعداد پانصد نسخه چاپ و تکثیر کنم که البته من تا حدودی از تکثیر و تایپ آن راضی نبودم .به هر حال من آن را پخش نموده و از آقا امیر المؤ منین علی علیه السلام تقاضا نموده که اگر مورد قبولش واقع شده ،حقیر سراپا تقصیر را اولاً،وبه پدر ومادر،همسر و خانواده اش و اقوام ثانیاًو ثالثاً از بانی محترم این جزوه که خداوند اموات ایشان را آمرزیده ،همه ی ما را از گزند حوادث أرضی وسمایی نجات دهد وبا مولایمان علی علیه السلام در دنیا و آخرت محشور گرداند.والحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایة علی بن أبی طالب علیهم السلام.
12/4/1384
بسم الله الرحمن الرحیم
سال 1378 در حوزه سعادتیه ساری نشسته بودم وفکر می کردم که باید چکار کنم ناگهان به فکرم چیزی خطور کرد و آنهم این بود که رساله ی مقام معظم رهبری در دسترس مردم نیست یعنی مثل حضرات امام،فاضل،مکارم،بهجت و...
گفتم بیایم وکاری انجام بدهم لذا استفتآءآت آقایم را گرفتم و به صورت جزوه در آوردم و به چند نفر من جمله استاد زین العابدین برهانی مشهوربه استاد مقدم نشان دادم وایشان استقبال زیادی از این جزوه کردند ومن آن را به چند عدد تکثیر نمودم - فکر می کنم حدود 100 نسخه .و بعد از آن به من اطلاع دادند که اگر شما این کار را ادامه بدهید جلوی شما را می گیرند و حتی کاربه دادگاه ویژه ی روحانیت و سرآخر به زندان کشیده شود که من ناچارشدم بقیه جزوات که ازشماره ی دوبایدشروع می شد قطع می کردم ولی من به آنها عرض کردم که این فقط یک جزوه می باشدوهدف من این است که مردم که مقلد آقا هستند و فعلاً نمی توانند بخرنند آن را تکثیر نمودم و گرنه هدف دیگری نداشته و ندارم .ولی حرف آنها چیز دیگری بود که من نهایتاً بقیه شماره ها راقطع کرده، از خداوندخواستارآن شدم که به من توفیق انجام بقیه کارهای علمی و تحقیقی و پژوهشی را به من بدهد.إن شاء الله
بسم الله الرحمن الرحیم
نمی دانم
چقدر با این واژه آشنایی دارید:سر دولت کلا ه گذاشتن...!!!ولی باور کنید سر دولت کلاه بزرگی می ره که بعضی وقتهاخودشان هم خبر ندارند تا چه برسد به دیگران.ماجرا از این قرار بود که من برای تبلیغ ماه مبارک رمضان به یکی از نقاط محروم و دور افتاده سفر کردم البته برای بار سوم به آن منطقه.
بعضی از شبها برای خانواده می خواستم تماس بگیرم که ناگهان یکی از بر و بچه های آن منطقه یک کارت تلفنی به من هم تعارف کرده من نیز قبول نموده، زنگ می زدم،در عین زنگ زدن متوجه شدم مبلغ موجودی روی کارت تمام نمی شود یعنی کمتر از 100 تومان که حدود چند دقیقه صحبت کردم. بعد از تمام شدن صحبت، رو به آن شخص کرده گفتم موضوع از چه قراره ؟و او نیز تمام موضوع خود و دوستان و اکثر همشهریان خود را برایم توضیح داد که ای وای چقدر کلاه سر دولت گذاشتند... حال به نظر شما دولت باید برای مبارزه با این افراد که بالای چهل نفر بودند که من می شناختمشان چه باید کرد..؟ حال نگو که اکثر مردم داخل شهر و شهرهای همجوار این کار را نیز انجام می دهند.
یکی از حرفهای جالب توجه آنها این بود که دولت حقّش است، مال ما را به دیگر دولتها داده ، اداره مخابرات نیز پول موبایل و.... زیاد از ما گرفته و ما فقط از این طریق می توانیم جبران کرده تا به حقّمان برسیم یعنی کارتی را به قیمت دولتی خریده آن را تا به قیمت دویست ریال آورده بعد برای ما می شود یک کارت دایمی .. این به آن در... یعنی کلاه سر دوست گذاشتن همانا و نان حرام به شکم زدن و بچه نا خلف درست شدن نیز همانا
و این یکی از چیزهایی بود که من توضیح دادم،و شما ای دولت مردان پس به فکر راه حلّ و گرفتاری مردم و خودتان بوده باشید و با رضایت خود و دولتهای بیگانه مردم را به انجام گناه وادار ننمائید.