سفارش تبلیغ
صبا ویژن
برادرانِ در راه خدای متعال، دوستی شان می پاید ؛زیرا سبب آن، پاینده است . [امام علی علیه السلام]
 
یکشنبه 86 آبان 13 , ساعت 11:31 صبح

بسم الله الرحمن الرحیم

داستان واقعی است.خوشبختی را می توان دوباره یافت.

نمی دانم چه بگویم و ازکجا شروع کنم.در سال 1373 با همسر شهیدی ازدواج کردم که دارای دو فرزندبه نام میثم و محمد بود. میثم 9سال و محمد 7سال داشت. مثل گل آنها راپرورش دادم تا این که بعداز چند سال خودم نیزدارای فرزند شدم و چونکه روز شهادت حضرت علی علیه السلام بودنام آن را علی گذاشتم و شاید باور نکنید که من در آن زمان قاری قرآن و مؤذن بوده،در تابستان با کمک مربی به نام نبی محسنی که ازطرف سازمان تبلیغات اسلامی طرح اوقات فراغت و کودکان بی بضاعت را درس می داد، همکاری و سپس صوت قرآن و اذان نیزیاد بچه ها می دادیم.

سال 82 متأسفانه در روز22/2/82برادرم به نام مرحوم یوسف که در سال سوم دبیرستان درس می خواندبه علت شیرجه در حال شنا منجر به ضربه مغزی شدو بدرود حیات گفت.در تاریخ 18/10/82برادر بزرگم نیز به نام مرحوم ایوب به علت وفات یوسف دست به عمل خودکشی زده،من دیگر طاقت و تحمل از دست دادن دو برادر در یک سال را نداشته،با افراد ناباب و خلاف آشنا و رفیق شده،به طرف مواد مخدر از جمله حشیش و تریاک و... کشیده شدم.نظر به اصطلاح دوستانم این بود که استفاده ازاین مواد به اعصاب کمک کرده و دوری برادران را نیز فراموش،درنتیجه معتاد شدم.

ازعواقب این کار می توان به:

1- عدم اعتبار درمیان خانواده و اقوام.

2- سرقت.

3- خواهش والتماس به دیگران به خاطر گرفتن پول بابت استعمال موادمخدر.

خلاصه آنکه به دام افتاده، روانه ی زندان، والآن پاک وسرحال هستم وخدا را شکر می گویم زندگی ام متلاشی نشد که اگر ادامه می دادم نمی دانم چه به سر زندگی ام می آمدوحال امیدوارم که هرچه زودتر به آغوش خانواده ام برگردم. این داستان حقیقت زندگی من است. إن شاء الله پندی باشد برای جوانان ایران زمین که دچار خطا و اشتباه نشوندودر گرداب طوفان رفیق ناباب گرفتار نشوند و در سختیها توکل به خداوند را فراموش ننمایند.

یعقوب پیری 5/11/85زندان دالاب ایلام



لیست کل یادداشت های این وبلاگ