شنبه 89 مهر 3 , ساعت 11:41 صبح
به نام خدا
سر فلکه هفتاد و دو تن قم، جوانک، ایستاده بود اول راه اصفهان، داد میزد تهران، تهران؟
حدود بیست سال قبل بود. جوانک، تازه از آب و گل در آمده بود. یک کیف مسافرتی به دستش داشت که زمین هم نمی گذاشت و مدام در دستش بود. چند دقیقه یکبار بلند می شد، می دوید طرف یک اتوبوس یا سواری، بعد داد میزد، تهران؟ تهران میرید؟
به او نزدیک شدم. گفتم : آقا، این راه اصفهانه. برای تهران رفتن باید بروی آنطرف میدان، اول اتوبان. نگاه عاقل اندر سفیهی به من کرد. آمد حرفی بزند که یک اتوبوس دیگر رسید. از جا بلند شد و باز دوید و داد زد: تهران؟ تهران میرید؟
...
ادامه مطلب...
نویسنده طاهر خوش ساروی | نظرات دیگران [ نظر ]