بسم الله الرحمن االرحیم
پیشگفتار:
د رسال 1371-1370 در جلسه قرآن برادر کربلایی رضا رائی مکاری حضور داشتم ( البته سال 69 – 68 در بنیاد شهید طبقه آخر که در اوَل مهدی آباد زادگاه خودم شهر ساری قرار داشت که توسط حضرت حجة الإسلام و المسلمین حاج شیخ حسین غفاری ساروی، اسماعیل شوقعلی (مشکاتیان)، عادل جونیان اداره می شد شرکت داشتم). سفری به قم، شهر ری زیارت حضرت عبدالعظیم الحسنی رحمة الله علیه رفتیم. برای بار اوّل بود که قلم را در دست گرفته به نزد شخصی که فکر می کنم حاج آقای جعفری نامی بود رفتم و از او در مورد این که چطور خادم حضرت عبدالعظیم الحسنی رحمة الله علیه شده است سؤال کرده و می نوشتم. در واقع اوّلین جرقه من از همان سالها بود. البته ناگفته نماند که من بعد از آن، دیگران موضوع انشای خودشان را پیش من می آوردند و من برایشان می نوشتم و نمره خیلی خوب حتی بیست یا نوزده هم می شدند ولی من وقتی انشای خودم را می نوشتم تا جایی که یاد دارم بیشترین نمره و کمترین نمره من بین سیزده و چهارده بود. که این برای من خیلی جالب بود. تا اینکه بعد از دبیرستان به حوزه علمیه برای فراگیری علوم اسلامی رفتم، از آن طرف هم ،رابطه خانواده ام، فامیلهای پدری با من خوب نبود و خیلی سختیها و مشکلات کشیدم.