سفارش تبلیغ
صبا ویژن
آن که نخست دست به ستم گشاید فردا پشت دست خاید . [نهج البلاغه]
 
شنبه 89 فروردین 14 , ساعت 10:50 عصر

حرکت کردیم با نویسنده های متفاوت چه ایرانی و چه خارجی ، خودم نیز خوشحال بودم که خدا را شکر من هم در جمع نویسنده های مطرح ایرانی هستم و باور کنید کم سن و سال ترین برگزیده ها من بودم و بس . و اکثرا از سی و دو سه به بالا بودند .

وارد سالن شدیم از ما استقبال خوبی نمودند وارد جلسه شدیم فضایی بسیار معنوی که واقعا در حق امام رضا علیه السلام سنگ تمام گذاشته بودند 

مجری جلسه آمد و صحبت کرد و بعد از صحبت ایشان مدعوین از جمله مدیر کل محترم ارشاد و حاج آقای حسینی و امام جمعه محترم و .... صحبت نمودند و حالا نوبت چی هست ، بله نوبت کسانی که کتاب یا مقاله دادند ، می باشد . آن هم دو سه نفر .

نفر اول سید کرامت حسین از کشور کشمیر وهندوستان بود که کمی صحبت کرد . و من گفتم 2 نفر دیگر صحبت کنند ، برنامه اصلی اهدای جوایز بعد از ظهره . که یک دفعه شنیدم گفتند : نویسنده کتاب قبله هفتم آقای طاهر خوش بیایند و کمی صحبت کنند و من یکه خوردم و رفتم بالا و کمی صحبت و عذرخواهی که به من اطلاع نداده بودند و آن ها هم برایم طلب دعای خیر نمودند و واقعا صحبت کردن در جمعی که حدود 200 300 نفر آن هم بدون اطلاع قبلی خیلی دشوار بود .                                                                                                                                بعداز من سخنرانان مطرحی صحبت کردند از جمله آقایان کمال السید ، اصلیت او عراقی ولی در ایران زندگی می کند ، جلیل عرفان منش که در صدا و سیمای شبکه 2 کار می کند و یوسفعلی یوسفی از قم ، که کتاب شهیده غربت درباره حضرت معصومه علیها السلام مقام آورده بودند .

از طرف یک شبکه تلویزیونی با من مصاحبه ای کردند و من نیز با آنان صحبت کردم و قرار بود پخش کنند و من نمی دانستم که چه روزی است .

ساعت حدود یک به هتل برگشتیم ، بعد از نماز برای خوردن ناهار به رستوران رفته غذا را میل نمودیم .

ساعت حدود سه بعد از ظهر دوباره سوار اتوبوس شده به سالن همایش رفتیم جمعیت مانند صبح نبود ولی خیلی خسته کننده شده بود . جلسه تا ساعت 5 ادامه داشت که در این 2 ساعت حال خانم اصلا خوب نبود و چند بار قرص استامینوفن کدیین خورده بود و چون قرص هم از وسایل ضروری سفر می باشد ما چند تا به همراه برده بودیم که اتفاقا شب اول آقای خدامیان سر درد عجیبی داشت و از ما طلب قرص نمود و با کمال افتخار دوستی و هم لباسی ( چون ایشان روحانی بودند و من طلبه بدون لباس روحانیت ) به ایشان دادم و الحمد الله صبح بهتر از شب گذشته شده بودند .



لیست کل یادداشت های این وبلاگ