بسم الله الرحمن الرحیم
روز اول
ساعت 30/9 شب تاریخ 30/10/1385 برای رفتن به ایلام ، سوار اتوبوس های کرمانشاه در ترمینال قم شدم . ساعت 30/4 صبح وارد کرمانشاه شده از آنجا به ترمینال راه کربلا ، سپس سوار ماشین های پژو ایلام شدم . نماز صبح را ساعت حدود 7 در نزدیکی ایوان پمپ بنزین خواندم . ساعت حدود 8 به محل تبلیغ که با استقبال کارکنان و سربازان روبرو شدم . ساعت 10 خودم را به اداره کل زندان های ایلام معرفی که در آنجا مسئول امور فرهنگی حاج آقای منصوری و حاج آقای پیری مسئول اردوگاه با گرمی تمام مرا در آغوش گرفته من شرمنده آنان شده بودم .
روز اول محرم بود نماز ظهر را برای مددجویان به جماعت خواندم و با طرح سوال و پرسش و بیان احکام حدود ساعت 30/1 از آنها خداحافظی نموده ، برای صرف ناهار روانه اطاق اجرای احکام که دوست و برادر روحانی حاج آقای مولایی شده با ایشان غذا را میل کردیم .
خیلی خسته و کوفته از مسافرت ، بعد ازظهر را استراحت کردم . نماز مغرب و عشاء را خوانده حدود ساعت 30/7 شب به آسایشگاه سربازان رفته ، به بیان احکام ، خاطرات ماه مبارک رمضان که در آنجا بودم و دوستانی که به شهر خودشان رفته اند یعنی یا مرخصی و یا انتقالی پرداختم.
هوای برفی و سردی در انتظارم بود . اول باران آمد ناگهان برف شدیدی همه سرزمین منطقه را فرا گرفته بود. بعضی از سربازان آدم برفی درست می کردند . موبایلم به صدا در آمد ، برادرم نادر دانشجوی رشته کامپیوتر از دانشگاه ملی بود . بعد از آن نیز برادر دیگرم مهدی تماس گرفت خیلی خوشحال شدم البته مادر عزیزم و خانم نیز در طول روز تماس گرفته بودند که حالم بهتر و بی نهایت از صدای گرمشان لذّت برده بودم ساعت 12 شب ، خستگی را در چشمهایم احساس نموده ، برای استراحت به اتاق رفته و دفتر روز اول محرم 1/11/85 روز یکشنبه نیز بسته شده ، خودم را برای روز دوّم محرم آماده می کردم .
والسلام طاهر خوش
1 /11/1385