سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سخت‏ترین گناهان آن بود که گنهکار آن را خوار بشمرد . [نهج البلاغه]
 
پنج شنبه 85 اسفند 10 , ساعت 6:6 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

در این نوشتار برآنیم که بتوانیم کاسب و انسانهای متدین را برای شما عزیزان و خوانندگان معرفی نموده ، تا از روحیات و انفاس الهی آنان بهره برده باشیم ان شاء الله .

در سال 1314 شمسی ، شهرستان ساری آغوشش را باز نموده ، فرزندی را در دامان پر مهر مادری به دنیا آورد.

یازده سال از بهار زندگی اش نگذشته بود که بار هجرت را بر دوش کشیده ، وارد شهر مقدس الرضا -علیه السلام - «مشهد»شد.

در آنجا به کار گلدوزی و پارچه نویسی با چرخ را شروع و از همان روش نیز برای گسترش فرهنگ ناب محمدی - صلی الله علیه وآله -و خاندان مظلومش استفاده ها نمود، تا هرچه بهتر بتواند به این خاندان و شیعیان او خدمتی کرده باشد.

روزها و شبها مثل عقربه های ساعت به سرعت می گذشت. گویا او باید برای رفتن به یک مکانی خود را آماده می کرد. بله عزیزانم! ایشان در حالی که 21 شکوفه از شکوفه های بهاری را سپری کرده ، به خدمت سربازی رفته ، تا مشغول ادای وظیفه ی دفاع از مرز و بوم کشورش باشد که خوشبختانه این بار قرعه ی شانس به طرفش آمده، از دیار سفر کرده ی خود یادی نموده، که آن را در شهر خود _ساری_ به پایان رسانید.

با وضع اوضاع آن روزگار ، در آمد و امر معاش زندگی خود ، به هر وضعیتی بود توانست مبلغی را آماده ، به همراه خانواده و بزرگان اقوامش رهسپار خانه ی خوشبختی شود. خوشبختی که پشت آن دعای پیامبر صلی الله علیه و آله بود ؛چرا که او فرموده : «هرکس ازدواج کند نیمی از دینش را کامل کرده است»، و دگر بار فرموده : «ازدواج سنت من است ، و هرکسی از سنت من پیروی نکند از من نیست».

بله! او باید سنت آخرین پیامبر الهی اش را عمل می کرد تا از یاران و عمل کننده به دستورات و فرامین الهی بوده باشد. ازدواج صورت گرفت و ایشان به منزل خوشبختی قدم نهاده ، پس از سالهای سال خداوند متعال چهار رحمت از رحمت های الهی اش را به دستش به رسم امانت سپرده ، تا در پرتو نور مبین دین اسلام که همان شیعه آل محمد-علیهم السلام- تقدیم جامعه ی اسلامی بنماید.

زمان آشنایی بنده_نگارنده_از کودکی بین 7-8سالگی است. زمانی که همه ی بچه ها در ایام تعطیلی تابستان به بازی کودکانه مشغول شده و من باید اولین تجربه اجتماعی و کسب در آمد را فرا گرفته تا مانند یک سدی در مقابل دنیای بعضی از انسانها که چطور با گرفتن رشوه ، دزدی، سرقت و... بایستم و این هم مدیون مرحوم پدرم «رحمه الله»هستم.او که دوست داشت در عین درس خواندن و فراگرفتن دانش ، از دنیا و رموز آن سر در آورده ، تا در آینده که عمرمان از 20 سالگی بالا رفته ، و باید سنت پیامبر خدا(ص)را به جا آورده ، خودمان باشیم و خودمان ، و محتاج یک لقمه نان از بنده ی خدایی که خود محتاج روزی دیگری است نباشیم . چه خوب فرموده آن شاعر عزیز که:

منت خلقی برای لقمه ای نان می کشیم                 دیگری نان می دهد ما ناز اینان می کشیم

کاسب الهی در مغازه اش که واقع در مرکز شهر «کوچه سردار» است با دوختن و چرخ کردن انواع پارچه ها که باید برای به دست آوردن روزی اش و با توکل بر خدا پشت آن می نشست دست به کار می شد. گاهی وقت ها مشتری طلب می نمودند که: بر روی پارچه مان نام مقدس پنج تن آل عبا ، یا حسین ، یا زهرا ، یا ابوالفضل ، چهارده معصوم -علیهم السلام -و ...نوشته و دوخته شود . یا برای این که این هفته دو جوان به خانه بخت می روند پارچه ای سفیدی آورده که باید روی آن قلب کشیده ، ودور آن با رنگ های مختلف نخ تزئین نموده ، به همراه جهیزیه عروس به خانه خوشبختی قدم نهاده ، تا آنها نیز سرما و گرمای دنیا را چشیده باشند . و یا گاهی وقت ها بعضی ها هم طلب دوختن پارچه برای قرآن خودشان می کردند که به اصطلاح امروزی ها«جا قرآنی»به آن می گویند.

سرما و گرمای زندگی او را سخت مشغول همتش و به دست آوردن روزی اش کرده ، اما قلبش مالامال از عشق به زندگی، خانواده، واز همه بالاتر عشق به خدا و اهل بیت پیامبر علیهم السلام بیشتر می شد ، اما گویا این قلب دنیایی اش مدتی به استراحت نیاز داشته ، کاسب مهربان و الهی را چند باری به دست جراحان متخصص قلب در مازندران و تهران سپرده ، تا او هم کمی نیروی تازه اختیارکرده باشد.

هر وقت بنده _نگارنده_ به شهر و زادگاه ام _ساری_ رجوع می کنم خدمت این استاد جوان و فرزانه ی خود رفته ، به ساحت مقدسش عرض ادب نموده ، از ایشان راهنمایی و تجربه های فراوانی گرفته ، و مانند یک کودک خرد سال در مقابل این استاد عزیز زانوی ادب را می زنم؛چرا که بارها در مواقع سخت زندگی با ارشاد و راهنمایی پدرانه اش به فریادم رسیده از گرداب و بلای دنیایی رهایم داده ، که خداوند نیز ایشان را از گرداب و بلای صحرای محشرش نجات بفرماید.

او با این که سن مبارک شان بیش از 70 سال بوده ، هنوز هم مثل یک جوان به زندگی روز مره اش لبخند زده ، دست همت را بالا زده و با داماد عزیزش _مهیار_ به کسب در آمد و رزق و روزی حلال می پردازند.

راستی عزیزانم من ایشان را برایتان معرفی نکرده بودم ، این استاد جوان ما و کاسب الهی ، علی حبّ علیشاهی نام دارد.

در پایان:

سخن در مورد این استاد فرزانه بسیار است و قلم نوشتن نیز به ما اجازه ی فراوان نمی دهد که در مورد ایشان آن طور که شایسته این مرد الهی است دراین صفحات ناچیز بگنجانیم.

از خداوند متعال نیز خواستارم قلم عفو بر تمامی شیعیان محمد و آل محمدعلیهم السلام کشیده ، رزق و روزی دائم بی منت نصیب همه ی بندگانش ، و عمر پر برکت نیز به همه ی دوستداران محمد و آل محمدعلیهم السلام عطا عنایت بفرماید .

الهی روز به روز حبّ امیر المومنین علی علیه السلام و اولاد گرامیش را در دل همه ی ما شعله ورتر بفرما .

آمین یا رب العالمین



لیست کل یادداشت های این وبلاگ