سفارش تبلیغ
صبا ویژن
میان او و حقّ انگاشتن باطل، جدایی می اندازد [امام صادق علیه السلام ـ درباره گفته خدای « بدانید که خداوند میان انسان و دلش جدایی می اندازد» فرمود]
 
یکشنبه 88 مهر 12 , ساعت 2:0 عصر

بسم الله الرحمن الرحیم

در زمان امامت امام موسی کاظم علیه السلام در شهر مدینه کودکی به دنیا آمدکه نامش را عبدالعظیم گذاشتند.پدرعبدالعظیم، عبدالله،از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام بود.

عبدالعظیم در دوران کودکی پدر خود را از دست داد و تحت سرپرستی جدّ بزرگوارش « علی » قرار گرفت.و با حمایت های او رشدکرده،انسانی بزرگوار،با تقوا و از دوستان امامان معصوم علیهم السلام گردید. او توانست در محضر امام رضا، امام جواد و امام هادی علیهم السلام کتاب خدا و احکام إلهی را یاد بگیرد و به مردم هم یاد بدهد تا جایی که امام هادی علیه السلام به شخصی که خدمت ایشان آمده بود،فرمود:هر وقت درباره ی مسایل دینی خودت دچار مشکلی شدی، نزد عبدالعظیم که در شهر شما،ری است برو و از او سوال کن و سلام مرا به او برسان.

روزی حضرت عبدالعظیم خدمت امام هادی علیه السلام - امام دهم شیعیان - آمد. امام علیه السلام تا چشمش به وی افتاد او را با نام دیگرش صدا کرد و فرمود: آفرین بر تو ای ابوالقاسم تو واقعاً ما را دوست داری.

عبدالعظیم وقتی این جملات را از زبان امام هادی علیه السلام شنیدبسیارخوشحال شد و به امام عرض کرد:امام من!می خواهم آن چیزهایی را که به آن ها اعتقاد دارم برای شما بیان کنم. آگر آنها درست باشددوست دارم با همین اعتقاد از دنیا بروم و خداوند از من راضی باشد.امام نگاهی به عبدالعظیم کرد و فرمود: « بگو ». عبدالعظیم گفت: خدا یکی است و هیچ چیزی مانند او نمی باشد؛ سپس نام امامان بزرگوار از حضرت علی علیه السلام تا امام دهم را بر زبان آورد.امام هادی علیه السلام فرمود:« بعد از من فرزندم حسن به امامت خواهید رسید و بعد از او فرزندش که امام دوازدهم است مدّتی غایب می شود و با اجازه ی خداوند زمانی که افراد ظالم، انسانهای مومن را می کشند ظهور خواهد کرد.و دنیا را مثل دریای آبی پاکِ پاک می کند ».عبدالعظیم با شنیدن نام دو امام، عرض کرد:ای امام عزیز!من به دو امام بعدی اعتقاد دارم وخدا راشاهد می گیرم آن دو امامان و پیشوایان من هستند.

ای امام من! هر کسی که شما را دوست دارد، خدا را دوست دارد و هر کسی که با شما دشمن است با خدا دشمن است.

امام علیه السلام لبخندی زده فرمود:« خدا را شاهد می گیرم این سخنان همان چیزی است که خداوند آن را دوست دارد ».

روزها و شب ها گذشت تا این که متوکل پادشاه ظالم آن زمان دستور داد سربازانش را که با امام هادی علیه السلام رفت و آمد می کنند به زندان بیندازند؛ بنابراین او دستور دستگیری و زندانی کردن عبدالعظیم را صادر کرد.

امام هم به خاطرحفظ جان عبدالعظیم او را به عنوان نماینده ی خود درشهر ری انتخاب کرد. عبدالعظیم به دستور امام زمان آماده ی سفر شد. او از امام،دوستان و خانواده اش خداحافظی نمود و به طرف شهر ری حرکت کرد. عبدالعظیم وارد ایران شد. او از شهرها و روستاها عبور می کرد تا خودش را هر چه زودتر به شهر ری برساند.او در بعضی از شهرها متوجّه شد مردم عقاید باطلی دارند و بعضی از آن ها که در ظاهر خودشان را مسلمان می نامیدند از حرام وحلال خدا چیزی نمی دانستند،به همین خاطر،سعی می کرد چند روزی در آن شهر یا روستا به عنوان مسافر بماند تا مقداری از احکام إلهی را به آن ها یاد بدهد،آنگاه به طرف شهر ری حرکت می کرد.

سرانجام عبدالعظیم به شهر ری رسید، در آن جا متوجّه مأمورین متوکل شد. او به خاطر حفظ جان خویش، مخفیانه در منزل یکی از شیعیان زندگی می کرد.

او روزها روزه می گرفت و شبها را به عبادت می پرداخت. تا این که شیعیان فهمیدند شخصی به نام عبدالعظیم از نوادگان امام حسن مجتبی علیه السلام و نماینده ی امام هادی علیه السلام در شهر ری است،به همین جهت مردم هرچه سریعترخودشان را به او می رساندند و از ایشان درخواست آموزش احکام إلهی می نمودند.

مهمان ری به آن ها احکام کتاب خدا - قرآن - و حلال و حرام إلهی را می آموخت. پس از مدتی عبدالعظیم بیمار شد و قبل از شهادت امام هادی علیه السلام - درپانزدهم شوال سال دویست و پنجاه دوهجری قمری - در شهر ری دور از وطن وخانواده اش در سن هفتاد و نه سالگی از دنیا رفت و در کنار امام زاده حمزه - فرزند امام موسی کاظم علیه السلام - در کنار درخت سیب به سفارش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به خاک سپرده شد.

امام هادی علیه السلام درباره ی ثواب زیارت قبر عبدالعظیم به شخصی که به زیارت قبر امام حسین علیه السلاه رفته بود،فرمود: « این را بدان! اگر قبر عبدالعظیم را که در شهر شما - ری - زیارت کرده بودی مانند کسی بودی که حسین بن علی علیهما السلام را در کربلا زیارت کرده است ».

منبع: مهمان ری ،نوشته ی این حقیر، نشر شوق



لیست کل یادداشت های این وبلاگ